در خزان چون دید او یار خلافدر آن بساط که حسن جلوه آغاز زد
مجال طعنه بد بین و بد پسند مباد
در کشید او رو و سر زیر لحاف
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در خزان چون دید او یار خلافدر آن بساط که حسن جلوه آغاز زد
مجال طعنه بد بین و بد پسند مباد
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودتو شبی در انتظار ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
سعدی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدیترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
#حافظ
فی من تنها کشم تطا و ل زلفتدر خزان چون دید او یار خلاف
در کشید او رو و سر زیر لحاف
عزیزفی من تنها کشم تطا و ل زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد
در شب تیره آن سراج منیرفی من تنها کشم تطا و ل زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد
یکنعره مستانه ز جایی نشنیدیمدل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی
یکی دیگه از ف بگم یا دیگه نه؟!عزیز
"فی من" اشتباهه
"نی من" درست هستش
نه لطفا دقت کن از این به بعدیکی دیگه از ف بگم یا دیگه نه؟!
روی خاکی و نم چشم مرا خوارمداردر شب تیره آن سراج منیر
شد ز مهر مراد نقش پذیر