در حال تایپ داستان کوتاه آیینه‌ها انتقام می‌گیرند | اِلی فرجی کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نام اثر: آیینه‌ها انتقام می‌گیرند

به قلم: اِلی فرجی

ناظر: @مآه سآن

ژانر: عاشقانه ، تراژدی

خلاصه:

خانه‌ی ما تکرار تاریخ است.

هر کسی که به‌ دنیا می‌آید،

سرنوشت یک مرده را ادامه می‌دهد.

ما زندگی نمی‌کنیم...

فقط ادامه می‌دهیم!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 98954
نویسنده عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان ، برای منتشر کردن داستان‌کوتاه خود، خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کوتاه خود، قوانین زیر را مطالعه بفرمایید.

قوانین تایپ داستان کوتاه

و زمانی که داستان‌کوتاه شما، به پایان رسید، می‌توانید در این تاپیک اعلام کنید تا بعد از بررسی و مُهر صلاحیت، داستان‌کوتاه شما به روی صحفه‌ی سایت برود.

تاپیک جامع اعلام تایپ داستان کوتاه

|مدیریت‌بخش‌کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه:
‌اگر ازدواج کنیم خوشبخت نخواهیم بود
و اگر ازدواج نکنیم باز هم خوشبخت نخواهیم بود... .
مانند خارپشت‌هایی هستیم که برایِ گرم شدن به هم می‌چسبند
و اگر به هم بچسبند خارشان به تنِ هم فرومی‌رود
و اگر جدا شوند از سرما رنج خواهند برد.
زندگی معامله‌ای‌ست که در هر حال خرجِ آن بیش از دخلش است.
آرتور شوپنهاور
***
اوضاع خوبی نیست. نور چشمانم خاموش گشته و پوستم رنگ میت گرفته است. اشتهایم را مانند ذوق و شوق جوانی‌ام، از دست داده‌ام. استخوان گونه‌ام بیرون زده و منظره‌ی رقت‌انگیزی از من را به نمایش گذاشته است.
ننه‌جان خورشت قیمه را جلوی دستم می‌گذارد و هی می‌گوید:
- بخور روله جان! بخور جون بگیری.
به‌زور چند لقمه را پایین می‌دهم و جگرم برایش آتش می‌گیرد که جگرگوشه‌اش منم... .
مادرم زن ساده‌ دلیست. از سیاست چیزی نمی‌داند. به گوشش رسیده همسایه‌ها دارند از ما حرف می‌زنند. از منی که شبانه‌روز چشمم را به در دوخته‌ام و منتظر خبرم. و یا از آمین...!
مادرم گمان می‌کند اگر ظاهر قضیه را پاک کنیم همه‌چیز حل می‌شود. برای همین گوشت‌های غذا را برای من جدا می‌کند و ته حلقم می‌ریزد تا چاق و چله شوم و نشان دهد اوضاعم خوب است. دقیقا همانطور که آمین را در زیرزمین می‌انداخت و درها و پنجره‌ها را فقل می‌کرد تا صدای جیغ و گریه‌های مرگبارش به گوش کسی نرسد.
هر کسی به روش خودش می‌خواهد حال ما را خوب کند.
عمه پوری چپ می‌رود راست می‌رود می‌گوید، ما نفرین شدیم. هربار که به دیدنمان می‌آید قبلش سری به دعانویس زده. یا اسپند دود می‌کند یا کاغذ سه گوش دعا که برای باطل کردن طلسم است را، در بین لباس‌هایمان قایم می‌کند. یک‌بار هم موی پیشانی گرگ خریده بود که آقاجانم فهمید و غوغا به‌پا شد!
همه‌ی آنها نگران ما بودند. ما دوتا اولاد سیه‌ بخت! اما ای‌کاش می‌فهمیدند با این کارها نه حال من خوب می‌شود و نه دیگر آمین برمی‌گردد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بریوان

نویسنده رسمی ادبیات
نویسنده رسمی ادبیات
نوشته‌ها
نوشته‌ها
218
پسندها
پسندها
133
امتیازها
امتیازها
43
سکه
67
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین