دلنوشته ♥دلـــنوشــــتـه هـای ِعـلــی قـــاضـی نظــــام ♥

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Diako
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
عرضه ى دوست داشتن اگر نداريد
توانِ نگه داشتن اگر نداريد
خراب نكنيد احساسِ پاكِ آدمهايى كه بعد از شما
ميخواهند واقعاً عاشقى كنند
شما مى آييد
وعده اى ميدهيد
سرتان را مى اندازيد و مى رويد به ناكجا
آدمِ بعد از شما اما
بايد جان بكَنَد تا ثابت كند مثلِ شما و امثالِ شما نيست
عرضه ى دوست داشتن اگر نداريد،
خراب نكنيد همين اندك ريتمِ شيرينِ عاشقى را كه جريان دارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمامِ دلتنگى هايم را برايش نوشته ام؛
خط به خط...
روز به روز...
ساعت به ساعت...
اما ميترسم!
ميترسم از اينكه بخواند و با پوزخندى از كنارش رد شود!
ميترسم از اينكه بخواند و با يك "مرسى" گفتن،
تمامِ تصوراتم را خراب كند!
ميترسم از اينكه يك نفر قبل از من،
تمامِ اينها را برايش گفته باشد!
شجاعتم تا همين حد بود؛
"برايش نوشتن"
من جراتِ ارسالش را ندارم
 
آخرین ویرایش:
همان اول
وجودم را به خودَش گره زد
گفت تا وقتى "تو" باشى،"من" هم هستم
و اين جمله آنقدر شيرين بود كه اصلاً متوجهِ رفتنش نشدم
و اين جمله آنقدر شيرين بود
كه به وقتِ نبودنش،
آنجاكه هجوم تنهايى،
حوصله ام را از قلم سرازير ميكرد،
به اندازه ى يك عمر برايش نوشتم!
نوشتم از وقت هايى كه دلم تنگ مى شد و
يك "دوستت دارم"ساده ميتوانست دست فاصله را از بيخ گلويم بردارد
نوشتم از وقت هايى كه كلافه بودم و بيشترين انتظارم،
ديده شدن نه،
كمى شنيدن بود
نوشتم از سوال و جوابهاى آدمهايى كه سراغِ جاىِ خالى اش را از من ميگرفتند
نوشتم جاى خالى دست هاى تو را،
قلم كه هيچ،
هيچ دستى، دست هاى من را پر نميكند
نوشتم از معادله اى كه قرار بود دو طرفش معلوم باشند
نه يك معلوم و...
هنوز هم دلم نمى آيد مجهول باشى
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شانه
کلمه به شدت عاشقانه ای ست!
که فرقی ندارد
مال تو باشد
که بکشم به موهایت
یا مال من
که سرت را بگذاری رویش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سطحِ توقعتان را نسبت به آدمهاى اطرافتان،
بچسبانيد كفِ زمين!
كنار بياييد با خودتان،كه آدمها همين اند؛
قرار نيست هميشه مطابقِ ميلِ تو رفتار كنند
يك روز با تو ميخندند و
فردايش به زمين خوردنِ تو!
بگرديد و آنهايى را كه كنارشان
خودِ واقعىِ تان هستيد پيدا كنيد!
آنهايى كه مجبور نيستيد كنارشان نقش بازى كنيد
كه مبادا فردا روزى برايتان حرف دربياورند...
لبخند بزنيد
به تمامِ آنهايى كه زندگيشان را گذاشته اند براى آزار دادنتان
باور كنيد هيچ چيز به اندازه ى لبخندِ شما،
معادلاتشان را بهم نميريزد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشكلِ نسلِ ما
از حرف نزدن ها و تايپ كردن هاست!
از دلم برايت تنگ شده هايى كه فقط نوشته ميشوند!
از درد و دل هايى كه با چند صورتك سر و تهشان هم مى آيد!
از راحت حذف شدنِ آدمهايى كه،
انگار نه انگار تا همين ديروز برايشان ميمُرديم!
از تماسهايى كه
جايشان را داده اند به يك سرى صداى ضبط شده ى تكرارى
از دور هم جمع شدن هايى
كه سرمان را از گوشى بيرون نمى آوريم
از لذت هايى كه ديگر از غذا خوردنمان،
از بيرون رفتنمان نمى بريم
ما نسل به اشتراك گذاشتن شده ايم
به اشتراك گذاشتنِ خودمان
واحساسمان
و احساسمان
و احساسمان...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قاتليم!
عمد و غيرِ عمدش مهم نيست...
وقتى داريم از دلتنگى ميميريم و
مدام با خودمون تكرار ميكنيم:
"خودش اگه دلش تنگ بشه برميگرده"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ترس ت را زمين بگذار و
دستانت را در دستانم!
غرور را كنار بگذار و
شانه هايت را كنارِ شانه هايم!
حيفِ تقويم است،
يك پاييز ديگر را هم ورق بخورد و
هيچ تاريخى را به اسم خودمان ثبت نكرده باشيم!
فكرش را بكن...
سالها بعد
و پاييز هايى كه برگ برگ پرُ ميشود از دوست داشتنمان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو اما معشوقه اى مى خواهى
كه برايت پاييز را،شالِ گردن ببافد...
يا از آن هايى كه ناز كردنشان،
انصافاً آنقدر مرغوب است كه فقط بايد بخرى!
من اما واژه ها را زير و رو ميكنم تا چيزى براى گرم كردن دلت بنويسم
و تو كه مى دانم آنقدر بى حوصله هستى كه ميل خواندن ندارى !
و من هنوز،
وقتى دلت هيچ چيز و هيچ چيز و هيچ چيز نمى خواهد،
خوب بلدم
خودم را اميدوار كنم به مُرَدَّد شدنت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشكل اينجاست كه شبها،
دقيقاً دلتنگِ آنهايى ميشويم
كه براى فراموش كردنشان
جان كَنديم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین