[??]
یهسری انسانها فرستاده میشن...
یهسری انسانها کلا فلسفه وجودشون اینهکه به انسانهای دیگه ثابت کنن هنوز خوبی وجود داره...
مثل یخ در بهشتی که تو خرما پزون تابستون گوارای وجود میکنی...
مثل وقتی که خسته و کوفته از مهمونی میای و رو کاناپه لم میدی و میگی هیچجا خونه خود آدم نمیشه...
یهسری آدماهم هستن که انگار برات اختصاصی کادو میشن و برات فرستاده میشن!
وقتی که امید و لبخند و دلخوشیات همه پودر شده توی دستت یهنفر میاد که با همون پودرا برات یه قصر میسازه! قصر امید، قصر لبخند.
این همه گفتم که درک کنی تو برای من شبیه تکتک این حسایی، همینقدر کامل! همینقدر عزیز! تو برای من فرستاده شدی! برای من کادو پیچ شدی!
از مقدمه چینی که بگذریم میخوام ازت تشکر کنم و بگم که امروز روز تو نیست! روز منه! میخوام از تو تشکر کنم و به خودم تبریک بگم! تشکر کنم ازت بابت اینکه هیچوقت تنهام نذاشتی، بابت اینکه تو سختیها کنارم بودی، بابت اینکه همراه باهام خندیدی و با ناراحتیم ناراحت شدی، بابت اینکه آدمی هستی که کنارت میتونم خودم باشم، خودِ خودِ واقعیم! بدون ترس از قضاوت...
و به خودم تبریک میگم، بابت وجود تو، بابت به دنیا اومدنت، بابت اینکه کنارمی!
مرسی که به دنیا اومدی فرمانده[?]
یهسری انسانها فرستاده میشن...
یهسری انسانها کلا فلسفه وجودشون اینهکه به انسانهای دیگه ثابت کنن هنوز خوبی وجود داره...
مثل یخ در بهشتی که تو خرما پزون تابستون گوارای وجود میکنی...
مثل وقتی که خسته و کوفته از مهمونی میای و رو کاناپه لم میدی و میگی هیچجا خونه خود آدم نمیشه...
یهسری آدماهم هستن که انگار برات اختصاصی کادو میشن و برات فرستاده میشن!
وقتی که امید و لبخند و دلخوشیات همه پودر شده توی دستت یهنفر میاد که با همون پودرا برات یه قصر میسازه! قصر امید، قصر لبخند.
این همه گفتم که درک کنی تو برای من شبیه تکتک این حسایی، همینقدر کامل! همینقدر عزیز! تو برای من فرستاده شدی! برای من کادو پیچ شدی!
از مقدمه چینی که بگذریم میخوام ازت تشکر کنم و بگم که امروز روز تو نیست! روز منه! میخوام از تو تشکر کنم و به خودم تبریک بگم! تشکر کنم ازت بابت اینکه هیچوقت تنهام نذاشتی، بابت اینکه تو سختیها کنارم بودی، بابت اینکه همراه باهام خندیدی و با ناراحتیم ناراحت شدی، بابت اینکه آدمی هستی که کنارت میتونم خودم باشم، خودِ خودِ واقعیم! بدون ترس از قضاوت...
و به خودم تبریک میگم، بابت وجود تو، بابت به دنیا اومدنت، بابت اینکه کنارمی!
مرسی که به دنیا اومدی فرمانده[?]
میخوام این عکسه رو بذارم دیگه?
از الان بگم نیای بگی ورا گذاشتی و فلان من خیلی وقته اجازهاشو ازت گرفتم ?
مشاهده فایلپیوست 106590
بعله این پسرک تپولوی خدوعه با نمک با اون چشمای شیطون و موهای بورش همین آقا مهدی خودمونه همونی که الان وایه خودش هالک شده دیگه نمیشه بهش گفت پسرک.
ولی خدایی این حجم از خدوعی برای کل مردم جهان قفله! چطوری انقدر خدوعی؟ تو چنین خدو چرایی؟
از الان بگم نیای بگی ورا گذاشتی و فلان من خیلی وقته اجازهاشو ازت گرفتم ?
مشاهده فایلپیوست 106590
بعله این پسرک تپولوی خدوعه با نمک با اون چشمای شیطون و موهای بورش همین آقا مهدی خودمونه همونی که الان وایه خودش هالک شده دیگه نمیشه بهش گفت پسرک.
ولی خدایی این حجم از خدوعی برای کل مردم جهان قفله! چطوری انقدر خدوعی؟ تو چنین خدو چرایی؟
خب فقط من نیستم که این روز عزیزو میخواستم تبریک بگم بقیه رُفقا هم هستن.
از طرف امیر: @Alien
به نام جان بیجانها
تا حالا شده یه مدت زمان طولانی بشینی و پسر بچه های کوچیک رو از دور تماشا کنی؟!...
از ته دل می خندن...
بالا و پایین می پرن، بدون پرده ذوق می کنن و بیرون میریزنش؛ چشم هاشون بدون تظاهر برق میزنه و تو انعکاس شادی رو به روشنی روز میبینی.
با یه زخم کوچیک هق هق گریه می کنن و خودشون رو راحت توی ب*غل مادرشون رها میکنن...
انگار سنشون یه مجوزه تا هر جور که قلبهای کوچیکشون می خواد احساسات رو بروز بدن و دقیقا همون روحی که داخل کالبدشون جا خوش کرده رو به نمایش بذارن.
حالا یکی از این پسربچه های شیرین و دوست داشتنی قد کشیده...
بزرگ شده!
شاید دیگه هیچ وقت مثل بچگیش از ته دل ذوق نکنه و بالا پایین نپره...
شاید دیگه هیچ وقت تو ب*غل مادرش بلند بلند گریه نکنه؛ آخه مشکلاش خیلی بزرگ تر و دردناک تر از یه زخم کوچیک روی زانوش شدن!
دیگه بین انتخاب ماشین پلیس یا کامیون اسباب بازی گیر نمیکنه؛ دو راهی های زندگیش خیلی سخت تر از این حرفاست... انقدر که با هر انتخابی یه بخش بزرگ از عواطفش رو سرکوب میکنه تا به خودش ثابت کنه مرد شده!
مرد شدن؛
شاید حتی برق شادی رو از چشماش بدزده.
الان دیگه انجام مسئولیت مهم ترین وظیفش به حساب میاد؛ شاید حتی براش مهم نباشه چقدر قراره آسیب ببینه، چقدر غصه هاش رو تو خودش بریزه و تظاهر کنه قوی تر از این حرفاست.
انگار سکوت اولین درسیه که مرد شدن با بیرحمانه ترین روش ها ملکه ذهنش میکنه.
ولی!!
این بچه باید بدونه هرچقدر هم که تلاش کنه مشکلات رو تنهایی حل کنه؛ هرچقدر که سعی کنه احساساتش رو برای خودش و خلوت خودش نگه داره، باز هم در کنارش آدمهایی رو داره که عمیقتر از تموم غصههای زندگی و بدون توقع دوستش دارن و محبت خرجش میکنن حتی اگه زورش به مشکلات نچربه!
باید بدونه مرد شدن با تموم تلخی هاش ازش آدمی میسازه که لایق تکیهگاه بودنه... کسی که عزیزانش بدون ذره ای نگرانی روش حساب باز میکنن و در عوض این بار سنگین همیشه آغوشی به روش بازه که طعم همون شادی بچگی رو بار ها براش زنده میکنه.
تو امروز یک سال بزرگ تر شدی؛ ده سال مرد تر!
مجبوری متوجه باشی چقدر عزیزی?
تولدت مبارک مرد دوست داشتنی
به نام جان بیجانها
تا حالا شده یه مدت زمان طولانی بشینی و پسر بچه های کوچیک رو از دور تماشا کنی؟!...
از ته دل می خندن...
بالا و پایین می پرن، بدون پرده ذوق می کنن و بیرون میریزنش؛ چشم هاشون بدون تظاهر برق میزنه و تو انعکاس شادی رو به روشنی روز میبینی.
با یه زخم کوچیک هق هق گریه می کنن و خودشون رو راحت توی ب*غل مادرشون رها میکنن...
انگار سنشون یه مجوزه تا هر جور که قلبهای کوچیکشون می خواد احساسات رو بروز بدن و دقیقا همون روحی که داخل کالبدشون جا خوش کرده رو به نمایش بذارن.
حالا یکی از این پسربچه های شیرین و دوست داشتنی قد کشیده...
بزرگ شده!
شاید دیگه هیچ وقت مثل بچگیش از ته دل ذوق نکنه و بالا پایین نپره...
شاید دیگه هیچ وقت تو ب*غل مادرش بلند بلند گریه نکنه؛ آخه مشکلاش خیلی بزرگ تر و دردناک تر از یه زخم کوچیک روی زانوش شدن!
دیگه بین انتخاب ماشین پلیس یا کامیون اسباب بازی گیر نمیکنه؛ دو راهی های زندگیش خیلی سخت تر از این حرفاست... انقدر که با هر انتخابی یه بخش بزرگ از عواطفش رو سرکوب میکنه تا به خودش ثابت کنه مرد شده!
مرد شدن؛
شاید حتی برق شادی رو از چشماش بدزده.
الان دیگه انجام مسئولیت مهم ترین وظیفش به حساب میاد؛ شاید حتی براش مهم نباشه چقدر قراره آسیب ببینه، چقدر غصه هاش رو تو خودش بریزه و تظاهر کنه قوی تر از این حرفاست.
انگار سکوت اولین درسیه که مرد شدن با بیرحمانه ترین روش ها ملکه ذهنش میکنه.
ولی!!
این بچه باید بدونه هرچقدر هم که تلاش کنه مشکلات رو تنهایی حل کنه؛ هرچقدر که سعی کنه احساساتش رو برای خودش و خلوت خودش نگه داره، باز هم در کنارش آدمهایی رو داره که عمیقتر از تموم غصههای زندگی و بدون توقع دوستش دارن و محبت خرجش میکنن حتی اگه زورش به مشکلات نچربه!
باید بدونه مرد شدن با تموم تلخی هاش ازش آدمی میسازه که لایق تکیهگاه بودنه... کسی که عزیزانش بدون ذره ای نگرانی روش حساب باز میکنن و در عوض این بار سنگین همیشه آغوشی به روش بازه که طعم همون شادی بچگی رو بار ها براش زنده میکنه.
تو امروز یک سال بزرگ تر شدی؛ ده سال مرد تر!
مجبوری متوجه باشی چقدر عزیزی?
تولدت مبارک مرد دوست داشتنی

از طرف نگینآ: @BiJoU
یکی بود یکی نبود؛
یه انجمنی بود که همه جذابیتاشو از دختری به اسم نگینا میگرفت، نگینا دختر خیلی جذابی بود.
یه روز نگینا ناظر چت باکس شد و اونجا با کسایی حرف زد که نمیشناختشون. یکیشون یه بچه بود... .
یه بچه فوق بیتربیت ولی خدو! نگینا هر چی بیشتر این بچه رو میشناخت بیشتر ازش خوشش میومد، اسم بچه درخت بود! چرا درخت؟ چون خودش میدونه! تو همه شرایط اون درخت ترین بود با اینکه کوچیکتر بود.
اونا با هم کل کل زیادی داشتن، یه روز یه تاپیکی برای نگینا زده شد ک توش نقاشی نگینا رو بکشن... .
بعد درخت یه گفتگو با عنوان سه تا نقطه (...) زد که نقاشی رو نشون نگینا بده. بعدش نگینا اون موقع یه رمانی مینوشت که درخت خونده بودش بعد اونا کلا شب بعدشو باهم درمورد چیزای ترسناک صحبت کردن.
هیچکس نفهمید چیشد که سه نقطه به جوخه دار تغیر کرد!عجیب ترین اسمگفتگوشون بود. اصلا معلوم نشد کی باهم صمیمی شدن، هر چند از نظر نگینا!
نگینا بنظرش درخت بزرگترین دوست صمیمی بود ک میتونست داشته باشه... .
اون یه داداش بود... .
یه حامی، یه بچه خفنِ ازگل که همیشه سرو کلش، دست و پاش تو چش و چال ملت بود.
نگینا خیلی درخت رو اذیت کرد بعضی وقتا از قصد و بعضی وقتا هم غیر عمد... .
خیلی قهر کردن، دعوا گرفتن ولی باز هم از نظر نگینا درخت بهترین کسی بود ک تونست باهاش دوست بشه.
هر چند عجیب...ولی قشنگ!
طی یک حرکت غریب درخت تبدیل به ببعی شد!یه ببعی کله خر.
با اینکه بعضی وقتا رو عصاب راه میره و حرف گوش کن نیست ولی ببعی خوبی برای کله پچِ... .
فقط خواستم خاطراتو از اول تو ذهنت بیارم.
حالا ک یه سال بزرگتر شدی و یه پله بالاتر اومدی و یه سال بیشتر خندیدی، ناراحت شدی، عصبی شدی، اشتباه کردی، موفقیت کسب کردی و قوی تر شدی
و یه صفحه جدید تو زندگیت برات باز شد، قشنگ شروعش کن!
^ با دوستای جدید و روابط گسترده تر و موفقیت های بزرگ^
هر چی بیشتر ک قدم بر میداری و پله ها رو بالا میری و بزرگتر میشی، من هنوزم پایین پله ها تو رو تشویق میکنم و منتظرم تو بیای تا باهم غصه هاتو بخوریم... .
حتی اگه قهر باشیم!
حتی اگه منو یادت نیاد!
من همیشه ی همیشه هستم...!
تولدت مبارک درخت ترین?
یکی بود یکی نبود؛
یه انجمنی بود که همه جذابیتاشو از دختری به اسم نگینا میگرفت، نگینا دختر خیلی جذابی بود.
یه روز نگینا ناظر چت باکس شد و اونجا با کسایی حرف زد که نمیشناختشون. یکیشون یه بچه بود... .
یه بچه فوق بیتربیت ولی خدو! نگینا هر چی بیشتر این بچه رو میشناخت بیشتر ازش خوشش میومد، اسم بچه درخت بود! چرا درخت؟ چون خودش میدونه! تو همه شرایط اون درخت ترین بود با اینکه کوچیکتر بود.
اونا با هم کل کل زیادی داشتن، یه روز یه تاپیکی برای نگینا زده شد ک توش نقاشی نگینا رو بکشن... .
بعد درخت یه گفتگو با عنوان سه تا نقطه (...) زد که نقاشی رو نشون نگینا بده. بعدش نگینا اون موقع یه رمانی مینوشت که درخت خونده بودش بعد اونا کلا شب بعدشو باهم درمورد چیزای ترسناک صحبت کردن.
هیچکس نفهمید چیشد که سه نقطه به جوخه دار تغیر کرد!عجیب ترین اسمگفتگوشون بود. اصلا معلوم نشد کی باهم صمیمی شدن، هر چند از نظر نگینا!
نگینا بنظرش درخت بزرگترین دوست صمیمی بود ک میتونست داشته باشه... .
اون یه داداش بود... .
یه حامی، یه بچه خفنِ ازگل که همیشه سرو کلش، دست و پاش تو چش و چال ملت بود.
نگینا خیلی درخت رو اذیت کرد بعضی وقتا از قصد و بعضی وقتا هم غیر عمد... .
خیلی قهر کردن، دعوا گرفتن ولی باز هم از نظر نگینا درخت بهترین کسی بود ک تونست باهاش دوست بشه.
هر چند عجیب...ولی قشنگ!
طی یک حرکت غریب درخت تبدیل به ببعی شد!یه ببعی کله خر.
با اینکه بعضی وقتا رو عصاب راه میره و حرف گوش کن نیست ولی ببعی خوبی برای کله پچِ... .
فقط خواستم خاطراتو از اول تو ذهنت بیارم.
حالا ک یه سال بزرگتر شدی و یه پله بالاتر اومدی و یه سال بیشتر خندیدی، ناراحت شدی، عصبی شدی، اشتباه کردی، موفقیت کسب کردی و قوی تر شدی
و یه صفحه جدید تو زندگیت برات باز شد، قشنگ شروعش کن!
^ با دوستای جدید و روابط گسترده تر و موفقیت های بزرگ^
هر چی بیشتر ک قدم بر میداری و پله ها رو بالا میری و بزرگتر میشی، من هنوزم پایین پله ها تو رو تشویق میکنم و منتظرم تو بیای تا باهم غصه هاتو بخوریم... .
حتی اگه قهر باشیم!
حتی اگه منو یادت نیاد!
من همیشه ی همیشه هستم...!
تولدت مبارک درخت ترین?
این عکسه پایین قابل توجه دوستان موشی امیره، ببعی مهدیه، پیشی منم، و خود نگین ??
مشاهده فایلپیوست 106586
با تچکر از @BiJoU

مشاهده فایلپیوست 106586
با تچکر از @BiJoU
عکس لو رفته از فرمانده تو روز تولدش?
مشاهده فایلپیوست 106591
مشاهده فایلپیوست 106591
و خب تموووم این تاپیک رو خلاصه کنم «تولدت مبارک من و مبارک خانواده و رفیقات باشه nepenthe
خودت میدونی معنیشو دیگه... »
خودت میدونی معنیشو دیگه... »
آخرین ویرایش: