꧂ به وقت دیوانگی ꧁

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع بلوط
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
گاهی نیمه قلب را جا میگذاریم.
نیمه دیگر را به آغو*ش میکشیم و دور میشویم و میرویم.
خداحافظی‌های این رفتن ها،
اشکشان از روی شوق است با چاشنی یک لبخند کمرنگ.
لبخندی که خبر از حسرت روزهای گذشته میدهد.
این رفتن ها رایحه‌ی زیبای آرامش را به همراه دارند.
رایحه‌ای که جنگیدن ها را یادآور میشود.
گاهی باید رفت،
با همان نصف قلبی که در آغو*ش داریم.
و با همان
حسرتهایی که به دوش میکشیم.
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گیج و سرگردان در جاده‌ی شک و تردید
نه چراغی بود برای هدایت،
و نه ریش سفیدی که نصیحت کند.
گاهی آرزومند و سرشار از امید،
گاهی پریشان و مأیوس در جدال با افکار تاریک.
به گرمای آغوشت که رسیدم،
چشمه‌ی وفاداری جان گرفت.
اکنون
من با خیالی آسوده،
آرام و بی‌حاشیه دوستت دارم.
همانطور که
نادر ابراهیمی نوشت: یک عاشقانه‌ی آرام.
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نه فارغ ز غوغای جهانیم.
و نه بیمناک از حرف مردم.
ما خسته از قضاوت‌ها به کنج تنهایی خویش
پناه بردیم و بس...!
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من تمام لحظات باهم بودنمان را
و تک‌تک واژه‌هایی که بینمان ردوبدل میشود را
و سرتاپای حسی را که بایکدیگر به اشتراک میگذاریم را میپرستم.
ثانیه‌های ما پر از زیبایی‌های رنگارنگ است.
پر از توصیف پروانه‌ها.پر از ابهام ستاره‌ها.
پر از تلاش، پر از امید،
به دور از غوغای جهان به دور از گرباد سختی‌ها.
من تک‌تک ثانیه‌های با تو بودن را میپرستم.
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ستاره‌های آسمان زندگی من
رویاهای نقره‌فامم هستند.
رویاهایی
از جنس شعر سهراب،
پر از شور و اشتیاق قلم فروغ،
به همان زیبایی و گیرایی ابیات حافظ،
به بلندای سخن ابتهاج،
و رویاهایی عمیق همچون دیوان سعدی،
همان‌قدر شاعرانه
و همان‌قدر دلبرانه مثل باران،همچو پاییز.
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من به صفحات تا خورده کتاب،
به رد جوهر خودکار برروی کاغذ می‌اندیشم.
من به فریاد و اندوه،
به قلبی که سالها خون دل خورده
و به چشمان پر از اشک می‌اندیشم.
رد خون،
بوی مرگ،
باران غم،
مرگ آرزوها؛ من به درد و رنج،
به فراتر از نابودی می‌اندیشم.
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لحظه‌ای زیر نم‌نم باران،
لحظه‌ای دیگر در تندی گردباد.
روزی در دشتی پراز گل همراه با نوازش نسیم.
روزی دیگر گرفتار در سرما و تاریکی.
زندگی، همین تناقض‌هاست.
زندگی، طیف وسیعی از رنگهاست.
رنگهایی از جنس یأس و امید، اشک و لبخند، عشق و نفرت،
آرامش و تلاطم.
زندگی، همین تناقض هاست.

?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من پشت میله‌های آهنی ناگفته‌هایم جا مانده‌ام.
روح بیمارم جسمم را از پای درآورده است.
تار موهای سفیدم
در اوایل سن جوانی خبر از دردهای پنهانم میدهند.
نه چشمی برای دیدن وجود دارد،
و نه گوشی برای شنیدن.
اگر هم باشد....
خسته‌تر و غریب‌تر از آنم که ل*ب به سخن بگشایم..
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی آوای زندگی نوید را خاموش میکنید،
از کیمیایی که
سودای زر شدن در سر دارد
انتظار ماندن داشتن بیجاست..
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نزدیک صبح نسیمی آرام میوزید
و به برگها میرسید.
نسیم حامل خبر بود.
خبرهایی از جنس درد و رنج
از جنس بغض و اشک با مضمون آب
و تیری که،
خونین‌تر از آبان شد.
یا تیری که مقصدش جسم تشنگان شد.
تاریکی بیکران،محنت بی پایان.
نسیم همانا سرافکنده بود،
از حمل اخبار تلخش شرمنده شد.
?فائزه راعی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین