نویسنده: @سایــه
ژانر: اجتماعی، روانشناسی
خلاصه:
و او رنگ میپراند در آغو*ش پنجه هایی که دیگر شبیه به دریای نیلگون نبود.
دارد مچاله میشود و هنوز هم نگاه بی فروغش به موجهایی است که خون را در خود حل میکند .
ای کاش دست هایی به قدرت او داشت تا بی بال برای جرعهای زندگی تقلا نمیکرد.
زوزه ی گرگ را میشنود و چشم میبندد تا سمفونی مرگ به یادش آورد او هم میتواند با تنه ای نم دار از میان انگشتان پر قدرت او بلغزد و بگریزد!
ژانر: اجتماعی، روانشناسی
خلاصه:
و او رنگ میپراند در آغو*ش پنجه هایی که دیگر شبیه به دریای نیلگون نبود.
دارد مچاله میشود و هنوز هم نگاه بی فروغش به موجهایی است که خون را در خود حل میکند .
ای کاش دست هایی به قدرت او داشت تا بی بال برای جرعهای زندگی تقلا نمیکرد.
زوزه ی گرگ را میشنود و چشم میبندد تا سمفونی مرگ به یادش آورد او هم میتواند با تنه ای نم دار از میان انگشتان پر قدرت او بلغزد و بگریزد!
آخرین ویرایش توسط مدیر: