وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مشاهده فایل‌پیوست 45064
بسم خدا
نام اثر: خیطِّ مـات
نویسنده: پوررضاآبی‌بیگلو
سطح: منتخب
ژانر: فانتزی، طنز، اجتماعی، عاشقانه
زاویه دید: سوم شخص
نثر: عامیانه
ناظر: @الهه خاکی

ویراستار: @sh.el
خلاصه:
مردی در حال بازگشت است. دیگری گندی که اولادش پدید آورده را جمع می‌کند، آن یکی دل‌شکسته است.
خانواده‌ای بی‌خیال و پر امید‌، جمعیتی که به ندرت و استثناء می‌شود فردی را یافت که افسرده باشد. کسانی که زندگیشان بر هم قلاب شده و اگر هوای دیگری را نداشته باشند، همه‌شان بازنده بازی هستند که سرنوشت‌هایشان برایشان خواب دیده‌اند؛ خوابی که یک وجب روغن رویش باشد. خواب نه! به هر حال ضرب‌المثلی بود در همین مایه‌ها... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 3633


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و آموزش قرار دادن رمان را در این تاپیک مشاهده کنید

آموزش قرار دادن رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه بارمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.

تاپیک پرسش سوال‌ها

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد 10 پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.

دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ برای رمان

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

تاپیک اعلام اتمام رمان

با تشکر از شما

| کادر مدیریت کافه نویسندگان |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مقدمه:
دادگاه آغاز شد.
قاضیْ سرنوشت، پشت میز بزرگ عدالت نشست و متهم را احضار کرد. متهم آمد! قوی، شکسته و استوار... جلوی میز ایستاد.
به نظر می‌رسید آدم او انسانی اَبَر باشد.
قاضی حکم را خواند:
- تو گمش کردی! سرنوشت همیشه باید همراه آدم باشه!
-قاضی سرنوشت! اشتباه نکنید! آدم همیشه باید با سرنوشتش باشه... اون رو قبول کنه!
قاضی به جلو خم شد و آهسته گفت:
- با من بحث نکن! بگو موضوع چیه؟
متهم که اشکش دم مشک بود و همان‌طور که بغض گلویش باعث شده بود همچون جغد بنالد گفت:
- لامذهب فقط چند دقیقه نبودم! گند زد به زندگیش... هر طالعی هم به جای من بود ترکش می‌کرد. اصلاً به حرفم گوش نمی‌داد. مگه من این‌جا بوقم؟ همه‌شون مثل هم‌اند.

***

بخش اول

مات‌ها، که عنوان سرنوشت را در میان آدمیان دارند؛ بزرگ‌ترین مأموریت الهی را از آن خود کرده و هر روز و هر شب و هر ماه و هرسال درحال انجام کار هستند، تا زمانی که آن موجود جاندار بمیرد و دیگری جای آن را بگیرد.
اینک سرنوشتی بیخیال را مورد هدف قضاوت قرار داده‌ایم. سرنوشتی که موجود خود را رها کرد و به خوش‌گذرانی خودش پناه برد. تو را می‌گویم ای طالع زشت! این بار بخشش لازم است؛ به دنبال انسان خود برو و او را پیدایش کن.
اتمام حکم.
( قاضیْ سرنوشت )

نامه را به گوشه‌ای پرت کرد و شروع کرد با خود حرف زدن:
- یکی هم باید بیاد سرنوشت ما سرنوشت‌ها رو به عهده بگیره! اصلاً در شأن من نیست دنبال اون قدرنشناس بگردم.
و همان‌طور که با پشیمانی نامه را از روی زمین بر می‌داشت با لحنی محزون و آهسته گفت:
- همیشه که نباید طالع شرورها باشم! مگه آدم خوب نداریم؟ حتی یک بار سرنوشت یک خرس شدم که نامردها زدن کشتنم.
دستی به موهای شقیقه‌اش که به دلیل فشار کار زیاد، سفید شده بودند کشید.
نفسش را با شدت بیرون دمید و همان‌طور که نامه را پشت و رو می‌کرد تا مشخصات او را بار دیگر مرور کند گفت:
- هیچ تحفه‌ای هم نیست... بعد دردسر از سر و روش داره می‌باره. حالا کجاست دقیقاً؟ بیا و پیداش کن.
غر غر کردنش ذهن خود را هم آزار می‌داد. اما به هر حال، باعث آرامشش هم می‌شد. بار دیگر به نوشته‌هایی که روی کاغذی سفیدی نوشته بود، نگاه کرد و با ناامیدی و ناله‌کنان خواندش:
- اوه مای یا خدا؟ جا قحط بود رفتی برای زندگی؟ فقط چند سال بالای سرت نبودم. آخه زندان؟
سری تکان داد. خب معلوم است که سر تکان می‌دهد. این پانزدهمین باری بود که او را در زندان میافت. نامه را تا کرد و در جیب آستر شنل سفیدش گذاشت. با یک اشاره، کولِ بار سفر را جمع کرد. می‌بایست می‌رفت به کشوری غریب تا آدم ناخلف‌اش را پیدا کند. به نظرش او هیچ‌وقت نمی‌توانست آدم شود، فقط یک موجود جاندار دو پا است که هرکاری می‌کند تا به خود و دنیای خود آسیب برساند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین