اتمام یافته رمان ماه تمام من | نویسنده فاطمه ترکمان

159217_233da2bf0d14e2eb152affb61741c852.png

نام رمان: ماه تمام من
نویسنده: ژولیت
ژانر: عاشقانه،تراژدی، اجتماعی
ناظر: @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.
ویراستاران: @D A N I , @Parnian_s , @hany.B @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.
@pen lady @Bluesky @ZiziZizi عضو تأیید شده است.
خلاصه: داستان "ماه تمام من" ماجرای گریز از عشقی است که عاقبت در پیچ و تاب مسیر زندگی فرگل، ظهور می‌کند. درست در جایی که او از عشق دوری می‌کند، سرنوشتش او را در مسیری پر تب و تاب قرار می‌دهد تا عشق همچون مهتاب در آسمان تاریک زندگیش، طلوع کند. حال آن که ابرهای تاریک دروغ آسمان این عشق مهتابی را در تاریکی‌ها فرو می‌برد.
 
آخرین ویرایش:
124420_029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش:
مقدمه:
عشق‌ مانند ماه است و هرگز پنهان نخواهد ماند. عشق‌های پاک همواره مدیون صداقت و وفاداری‌اند؛ همان‌طور که ماه هرگز پشت ابر نمی‌ماند، عشق نیز هرگز پشت ابرهای دروغ پنهان نخواهد شد. داستان فرگل داستان دختری است که برای نجات پدرش ناچار است در مسیر دو راهی‌ها قدم بگذارد. جایی که عشق او را در مسیر امتحان پیچ و تاب‌هایی از غرور و جسارت قرار می‌دهد. آن‌چه عیان است این است که غرور و دروغ تبری تیز به ریشه‌های عشق و باور ما هستند.
_______________________
نبضی زیر پوست پیشانی‌ام تندتند می‌زد و دردی که در سرم می‌پیچید، به پشت حدقه‌ی چشمانم می‌زد. کلافه انگشتانم را به ته روپوش فشار دادم و خمیازه کشان با گام‌های کشیده و بی‌حوصله از راهروهای کم‌نور و بی‌روح گذشتم. مقابل اتاقم ایستادم و انگشتانم را روی دستگیره در گیر دادم و آن را به سمت پائین فشردم. اتاق درهاله‌ای از تاریکی فرو رفته بود، بدون روشن کردن برق به داخل اتاقم خزیدم و در را بستم، کمی طول کشید تا چشمان خسته و سوزانم جالباسی را در گوشه‌ی اتاق تشخیص داد. به طرف کیفم رفتم و دستم را درون آن فرو بردم. کورمال‌‌کورمال دستم در محتویات کیف در گردش بود و بالاخره نوک انگشتانم قوطی قرص را لم*س کرد، از داخل کیفم آن را بیرون کشیدم و به طرف میزم رفتم و چراغ مطالعه‌ام را روشن کردم. از زور سردرد روی صندلی‌ام ولو شدم. بطری آب را برداشتم و برای تسکین درد به قرص پناه بردم. کلافه چشم فرو بستم. گویا سرم آماس کرده و به سنگینی یک هندوانه شده بود. نفس لرزانم را بیرون راندم سپس با همان کلافگی سر چرخاندم و نگاه پردرد و دلگیرم را به شیشه‌های لرزان اتاق دوختم. هیاهوی باد از پشت پنجره، سکوت دلگیر اتاقم را می‌‌شکست. نگاهم در جستجوی مهتاب در آن آسمان مه‌آلود ظلمانی پرکشید. گویا مهتاب آن شب، پشت پرده‌ی ابرهای تیره پنهان شده بود. مدت‌ها بود که چراغ ماه من هم پشت ابرهای تیره‌ی ناامیدی رفت و دیگر نتابید. زیر ل*ب آهسته شعری را زمزمه کردم:
بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چه‌گونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چه‌گونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش می‌کنم؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چه‌گونه فراموش می‌کنم؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو؟! این مباد که بعد از تو نیستم.
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه آبی. "
"حمید مصدق"
در همان تاریکی اتاقم کز کردم باز در دلم آشوبی شد و یک دلتنگی کُشنده چشمه اشکم را به خروش آورد. دوباره خاطرات در دلم خلاف عقربه‌های ساعت می‌چرخیدند. موجی از خاطرات دلدادگی و بی‌قراری مرا به ناکجاآباد ‌برد. چشم فرو بستم و به گذشته برگشتم به آن روزهایی که مرا در شعله‌های حسرت خود می‌سوزاند و خاکستر می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین