اتمام یافته رمان آفرودیت | زهرا رمضانی


negar-1697907877699-c2jc.png

نام رمان: آفرودیت
نام نویسنده: زهرا رمضانی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @*ملکه برفی
ویراستاران: @D A N I , @pen lady , @Bluesky @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.
خلاصه:
نفهمیدم چه شد، در پس تمام این زندگی انفجاری رخ داد که پر از هیاهو و غوغا بود. انفجاری که باعث شد مع*شوقه‌ام را از دست بدهم و دیگر نتوانم به آن روزهای شیرینم بازگردم. روزهایی که با دیدنش غرق خوشی و شعف می‌شدم.
لبخند پر زده از لبانم تا دیدن دوباره‌اش، قصد برگشت ندارد و این را به خوبی احساس می‌کنم. اما چه گذشته‌ای باعث شد که من تاوان پس بدهم؟ سوالی که هنوز هم جوابش برایم گنگ و گیج کننده است.
 
124420_029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چشم‌هایم را به پسری دوختم که با لبخند کم‌رنگش در حال نواختن ویالون بود.
همیشه، بعد از اتمام کلاس‌های دانشگاه‌ام به سرعت راهی پارکی می‌شدم که این پسر در آن می‌نواخت، و در صورت سفیدش که در پس آن چشم و ابروی مشکی‌اش خودنمایی می‌کرد، غرق می‌شدم.
جرأت این‌که مانند بقیه در شعاع دو متری‌اش بایستم را نداشتم. در دور‌ترین فاصله و زیر درخت خشک شده‌ی قطوری به صدای زیبای ویالونش گوش می‌سپردم.
حتی سوز سرد زمستان و هوای گرفته‌اش هم نمی‌توانست من را افسرده کند وقتی که در مقابل این پسر قرار می‌گرفتم.
در یک کلام؛ آرامش!
من از دیدن این پسر ویالون‌زن، پر از حس آرامش می‌شدم. طغیان قلبم و تلاطم وجودم با صدای آواز ویالونش، آرام می‌شد. مانند معتادی شده بودم که هر روز نیاز داشتم یک ساعت به این موسیقی گوش بدهم.
من آفر پاستور، دختر حاج صالح پاستور، دلباخته‌ی پسری شدم که بدون هیچ دلیلی، باعث این حال خوبم شده بود. با لرزش تلفن همراه‌ام، دست به جیب کاپشن کرم رنگم بردم و تلفنم را از جیبم خارج کردم.
با دیدن نام شهریار، به سرعت آیکون سبز رنگ را به سمت راست کشیدم و گفتم:
- بله؟
صدای همیشه گرم شهریار در گوشم پیچید.
- کجایی؟ من نزدیک دانشگاه‌ام.
با شنیدن این جمله، همان‌طور که به سمت دانشگاه پا تند می‌کردم گفتم:
- باشه، الآن میام.
گوشی را قطع کردم، کوله‌ام را درست کردم و شروع به دویدن کردم. مسیر ده دقیقه‌ای از پارک تا دانشگاه را به عرض پنج دقیقه طی کردم. به محض این‌که به در ورودی دانشگاه رسیدم، خم شدم، دست‌هایم را روی زانوهایم گذاشته و نفس عمیق و حجیمی کشیدم.
با صدای بوق ماشین شهریار، سر بلند کردم و به سمت ماشین سرمه‌ای رنگش حرکت کردم. تا در ماشین را باز کردم و نشستم، هوای گرم درون ماشین سیلی محکمی به صورت یخ زده و سرخ شده از سرمایم کوبید.
به سمت شهریار سر برگرداندم و با نفس‌های منقطع و عمیقم گفتم:
- س... سلام!
شهریار به سمتم دست بلند کرد، شال گردنم را از روی دهانم پایین کشید و با لبخند کم‌رنگش گفت:
- علیک سلام، چرا نفس‌نفس می‌زنی؟
به اجبار ل*ب به دروغ گشودم و گفتم:
- رفته بودم کفش فروشی که دو چهار راه اون‌ور‌تر هستش، تا تو زنگ زدی گفتی نزدیک دانشگاهی تا این‌جا بدوبدو کردم.
شهریار چشم‌های آبی رنگش را از من سلب کرد و همان‌طور که استارت ماشین را می‌زد با گلایه گفت:
- خب همون موقع می‌گفتی کجایی میومدم دنبالت نیاز به این‌همه دویدن نبود دختر!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین