«سکانس یک»
صحنهها:خیابان، مغازهلباس فروشی
خیابان/ساعت۱٠صبح
آرمان پسری مستقل و مهربان با لباس آبی ساده و شلوار مشکیاش در خیابانها میچرخد؛ مثل تمام این چند روز گذشته در حال پیدا کردن کاری خوب برای خود است. دستش را داخل جیبش فرو میبرد و در حالی که از کنار ماشینها رد میشود وارد مغازه لباس فروشی میشود.
با متانت لبخند کمرنگی میزند و به لباسها و مانتوهای زنانه خیره میشود در حالی که به لباسها خیره است به فروشنده میگوید که دنبال کار است.
نگاه خیرهاش را از لباسها برمیدارد و به مرد قد بلند روبهرواش خیره میشود در حالی که منتظر کلمهای از دهان مرد است با خوشحالی میخندد.
«سکانس دو»
صحنهها: خانه، اتاق امیرسام
مادرش با خوشحالی میخندد و گره روسریاش را محکم میکند.
- مادر قربونت بشه آرمان جانم دیدی گفتم تلاش کن؟ نگفتم؟ دیدی بلاخره تونستی؟
درحالی که اشک در چشمانش موج میزند با ذوق کلمات را کنار هم میچیند.
- همش از سر دعاهای تو بود قربونت بشم، امیرسام تو پیگه دنبال کار نمیری؟
مادرش با اخم میگوید.
- نه الان یه ماهه که تو میرفتی با بدبختی کار پیدا کنی اقا خوابیده بود خونه میخورد، میخوابید.
آرمان دستی به موهای مشکیاش میکشد و رو به امیرسام ساکت که گوشه خانه نشسته و داخل موبایل است میگوید.
- میدونی که این تلاشها برای آیندمونه امیر... .
-کافیه.
امیرسام بین حرفش میپرد و بعد به سمت اتاق میرود.