اتمام یافته دلنوشته تلاطم متروک | به قلم ستاره سربیی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Ermia
  • تاریخ شروع تاریخ شروع


نام اثر: تلاطم متروک
نگارنده: حمیده ح
موضوع: دلنوشته
ژانر: عاشقانه، فانتزی
سطح: ویژه
ویراستار: @D A N I

دیباچه:

تصویرِ تو را در انعکاس آینه‌های بی‌قراری خواهم ستود. تو همان کلیشه‌ی دلدادگی هستی؛
اما تکرار تو را زیباتر خواهد نمود. همچون آواز محزون باران و تبلور زمردین برگ‌ در دیدگان بیشه‌ای مرموز. همچون امواج متلاطمی که در هر دیدار، رازی شگفت، به سینه‌ی ساحل خواهند سپرد.
اما؛ تنها فراغ یادآور شکوه تو خواهد بود.
 
°•○°● بسم الله الرحمن الرحیم ●°○•°




نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ دلنوشته



شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای آثار



پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد دلنوشته




پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید

درخواست تگ برای دلنوشته




همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی




اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه




قلمتان سبز و ماندگار

مدیریت تالار ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از آن روز که امواج، نعش محزونم را چون نهنگی به گل‌نشسته، در ساحلی متروک، برجای گذاشته‌اند؛‌ همچنان اندیشناکم. نمیدانم تو اکنون چون من در جزیره‌ای دورافتاده به حیات مسکوت خود ادامه می‌دهی یا در امواج سهمگین دریا غرق شده‌ای؟ به خاطر دارم، آخرین بار که ابرهای وهمناک بر پهنه‌ی اقیانوس سایه افکندند؛ گفتی:
- هیچ‌ کس از این طوفان جان به‌در نخواهدبرد!.
اما می‌بینی که من زنده‌ام و در تنهایی که همواره در جستجویش بوده‌ام، غرق شده‌ام. با این اوصاف حتما تو نیز به مانند من، جزیره‌ای یافته‌ای و در آن به حیات دردناک خود ادامه می‌دهی!
تو هم؛ آن زمان که تنت را از گل و لای ساحل‌ می‌تکاندی و چشمانت را از شن‌هایی که نگاهت را فرا گرفته بودند می‌زدودی؛ هنوز تکه‌تکه شدن کشتی کوچکمان را باور نداشتی؟
و آنگاه که چشمانت بدون برهم‌نهادن پلک‌های زخمیت، به تیزی آفتاب خو‌گرفتند، با دیدن درختان غول‌پیکر و شاخه‌های تنومند در هم‌تنیده؛ همچون من وحشت‌زده شدی؟
و بعد که گام‌های لرزان و بی‌رمقت از میان درختان وهمناک گذشتند و زنده بودن را باور کردند؛ از نبودنمان کنارهم دلگیر شدی؟
شب‌ها که در پناهگاه بدون سقفم به آسمان صاف و پرستاره می‌نگرم، بدان می‌اندیشم که بعد از آن روز چندین بار توانسته‌ای، چشمانت را به روی هم بگذاری و آسوده بخوابی؟
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین