بیگانه بید
بید خمیازه کشید
گنجشک کمی دلخور شد
بلبل فریاد بزد
بر سر بید نژند
اخم ماه پیدا بود
پشت آن ابرِ صریح
ناسزا میگفت باد
تا به سرده رسید
دردِ بید را دیدند
سرش هم غریدند
بید ساکت نشست
گوژ تر از قبل لرزید
با ریشهی خود زمزمهای سوزان کرد:
کسی هست در اینجا
تنهیِ لایعقلِ مجروحِ مرا نیز ببیند!؟