چالش دیالوگ برتر هفته ۱

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
do.php

بسم تعالی
همانطور که از اسم مسابقه مشخص هست
هر هفته به برترین دیالوگ برتر جوایز اهدا خواهد شد
تنها رعایت یک موضوع برای شرکت در این مسابقه مهم است
«لطفاً دیالوگ انتخاب شده از آثار خودتون باشه»
آثار شامل: رمان، داستان، رمان کوتاه، داستان کوتاه، داستانک، فیلم نامه، فن فیکیشن و...
به سه نفر اول برنده‌ی این مسابقه جوایز نفیس اهدا خواهد شد که به شرح زیر است:
۱_ نفر اول: ۲۰۰ امتیاز
۲_ نفر دوم: ۱۵۰ امتیاز
۳_ نفر سوم ۵۰ امتیاز
 
آخرین ویرایش:
ادوارد:
- من احساس شادی نمی‌کنم فیلیپ، من واقعا خستم و خیلی غمگین‌تر و پوچ‌تر از همیشه. برای من قشنگی این گل‌های رز اهمیتی نداره وقتی چارلی نیست که بچینمشون و براش ببرم. برای من برداشته شدن تبعیض نژادی ایالات دیگه مهم نیست موقعی که چارلی نیست تا با بچه‌های دیگه بدون ترس و عصبانیت والدینشون بازی کنه. من توی این آزادی و انقلاب جنگ‌زده و خاکسترآلود که براش همه‌ی چیزهای فوق‌العاده ارزشمند و تک‌تک عزیزهام از بین رفتن، هیچ عدالتی نمی‌بینم. من حتی انتقامی رو احساس نمی‌کنم وقتی مسیح و مونالیزا مثل چارلی باقی رفیق‌هامون، در اوج معصومیت و بی‌گناهی نمردن. آره.‌.. یه روزی اومد که همه‌چیز قشنگ شد... ولی ما دیگه اون‌قدر خوشحال نیستیم که بفهمیم قشنگی چیه.
 
آخرین ویرایش:
- برای من و تو افزایش سن چه فرقی داره؟ همه‌ی ما پیریم، تو این جغرافیا، حتی بچه‌های پنج ساله هم پیر شدن.

از خائوس، ارغنون.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
-‌ چرا می‌خندی؟ من دارم درد می‌کشم!
-‌‌‌‌ دارم در تخیلاتم فرض می‌کنم ما پیر شده‌ایم و این‌جا خانه سالمندان است.
-‌ حتی در تصوراتت هم ما باید بدبخت باشیم؟!
اینو دوستش دارم چون توی اون وضعیت در واقع تصور جوون مرگ نشدن بود که برای آکانه شیرین بود نه پیر شدن و رفتن به سالمندان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- به خودت باور داشته باش. تا زمانی که باور داشته باشی می‌تونی اون کار رو انجام بدی، پس می‌تونی! لحظه‌ای که باور نداشته باشی پس دیگه هرگز نمی‌تونی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • جنگ چیه؟ چه کسی درستش کرده؟
  • جنگ دعوای بین بزرگترهاست .
  • پس چرا بچه ها می میرند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
_‌ سال‌ها از این موضوع گذشته ندی! بهتره نقطه ضعفت رو محافظ خاطراتت کنی؛شاید خودت نفهمیده باشی یا حتی فهمیده باشی، اما این ضعف هر سری گذشته‌ات رو در معرض زخمی مثل بریدگی با کاغذ قرار می‌دیده که نمی‌کشتت فقط باعث سقوطت میشه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
_ من می‌ترسونمت؟
_ چرا باید منو بترسونی؟
_ چون دارم چهره‌ی واقعیتو می‌بینم!
_ واقعا؟
_ اوهوم، پشت نقابت رو می‌بینم.
_ کدوم نقاب؟
_ اوه، صدتا نقاب داری!


📚 رمان کاراکال - حدیثه شهبازی
 
آخرین ویرایش:
کنار حوضی که عطر وضوی زائران را می‌داد، نشستم و به یاس گفتم:
_توام حس می‌کنی؟ اینجا پر از بوی عاشقیه!
گفت:
_ عشق مثل نسیم می‌مونه؛ نمی‌بینی، اما می‌تونی حسش کنی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- آیتان، من اینجا نمی‌مونم که شاهد مرگ هر کسی که دوستش دارم باشم، برمیگردم خونه و پایان دنیا رو تماشا نمیکنم! نمی‌تونم... نمی‌تونم شاهد مرگ تو باشم! من می‌خوام فکرم رو از هرچیزی که متعلق به توئه آزاد کنم، نمی‌خوام به از دست دادنت حتی فکر کنم...

-اما آلانیس، وقتی دنیا داره تموم می‌شه، من فقط به تو فکر می‌کنم، و اگه قضیه از دست دادنه، من همین الان دارم از دستت می‌دم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین