نام دلنوشته: باز هم من
دلنویس: آیناز
ژانر: عاشقانه/تراژدی
هوا سرد است و من تنها و گیج میان خیابانهای این شهر غریب سرگردانم؛ اما قهوهی شیرین و گرم نگاهت در شیشه ویترین غبارگرفتهی مغازهها دیدگانم را پر میکند و به وسیلهی لبخند لرزانم آن را مینوشم.
به گوشهترین گوشهی خانه پناه میبرم و وانگاه که شانههای دیگران از غمم هراس برشان داشته است و گریختهاند؛ زانوهای تو تا ابد سر خسته و شوریدهام را میپذیرند.
آن هنگام که گویا همگان قرارداد تحریم عشق بر ل*بهایشان زدهاند و تنها آنها را میجنبانند تا با کلمات سردشان بر بار خستگیام بیفزایند، بلورهای اشکنام تو با فداکاری و مهر عجیبی بر گونههای یخزدهام بوسه میزنند و گرمشان میکنند.
میدانی؟ حقیقتاً زمانی که به تاریکی مطلق اطراف مینگرم و در آینه میبینم شعلهی شمع امیدواری آن تیلهها هنوز خاموش نشدهاند؛ ذرهذرهی قلبم به معجزه بودنت ایمان میآورد و دلم میخواهد تا ابد تو را در آغو*ش بگیرم و مراقبت باشم، انگار در این باغ مسخشده به صحرا آخرین گلی هستی که زنده مانده است...
پ.ن: شاید خیلی تعجب کنید و انتظارش رو نداشته باشید اما این دلنوشته رو تقدیم میکنم به شخص شخیص و زیبای نویسنده

دلنویس: آیناز
ژانر: عاشقانه/تراژدی
هوا سرد است و من تنها و گیج میان خیابانهای این شهر غریب سرگردانم؛ اما قهوهی شیرین و گرم نگاهت در شیشه ویترین غبارگرفتهی مغازهها دیدگانم را پر میکند و به وسیلهی لبخند لرزانم آن را مینوشم.
به گوشهترین گوشهی خانه پناه میبرم و وانگاه که شانههای دیگران از غمم هراس برشان داشته است و گریختهاند؛ زانوهای تو تا ابد سر خسته و شوریدهام را میپذیرند.
آن هنگام که گویا همگان قرارداد تحریم عشق بر ل*بهایشان زدهاند و تنها آنها را میجنبانند تا با کلمات سردشان بر بار خستگیام بیفزایند، بلورهای اشکنام تو با فداکاری و مهر عجیبی بر گونههای یخزدهام بوسه میزنند و گرمشان میکنند.
میدانی؟ حقیقتاً زمانی که به تاریکی مطلق اطراف مینگرم و در آینه میبینم شعلهی شمع امیدواری آن تیلهها هنوز خاموش نشدهاند؛ ذرهذرهی قلبم به معجزه بودنت ایمان میآورد و دلم میخواهد تا ابد تو را در آغو*ش بگیرم و مراقبت باشم، انگار در این باغ مسخشده به صحرا آخرین گلی هستی که زنده مانده است...
پ.ن: شاید خیلی تعجب کنید و انتظارش رو نداشته باشید اما این دلنوشته رو تقدیم میکنم به شخص شخیص و زیبای نویسنده


آخرین ویرایش توسط مدیر: