در حال تایپ داستان کوتاه یک قضیه؛چهار روایت|نوید

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع navidx
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

navidx

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
54
پسندها
پسندها
137
امتیازها
امتیازها
33
سکه
15
نام داستان کوتاه:
یک قضیه؛چهار روایت
نویسنده: نوید
ناظر: @yasaman.Bahadory
ژانر: تراژدی
خلاصه: چهار روایت ساده از مرگ غیرمعمول
یک آدم معمولی از زبان چهار شاهد پیچیده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
124420_029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png




نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
@ژولیتژولیت عضو تأیید شده است.
 
(۱)
راوی اول:
تند و سرآسیمه میدوید بی آنکه هرگز به پشت سرش حتی نیم نگاهی بیندازد. صدای نفس های به شماره افتاده اش و صورت خیس از عرقش چشم دیگر عابران پیاده را به خود خیره کرده بود.تقریبا همه حتی بچه های کوچک هم او را با دست نشان می‌دادند. برای او اما این چیزها مهم نبود. او همچون یک دونده ماراتن تمام تمرکز خود را به دویدن گذاشته بود انگار که تنها برای این کار آفریده شده باشد. برای او رفتن همه چیز بود و یک لحظه توقف می‌توانست همه چیز را خراب کند و تمام زحماتش را به باد دهد. او تقریباً کارش را درست انجام داده بود و حالا فقط نباید می ایستاد. این سخت ترین قسمت ماجرا بود و او هم این را خوب می‌دانست. کم کم عابران هم شروع به تشویقش کردند بی آنکه علت کار او را بدانند یا او را شناخته باشند اما سعی میکردند به او روحیه بدهند. تا به حال چنین چیزی را در عمرم تجربه نکرده بودم که جمعیتی یک ناشناس را بی دلیل این چنین ستایش کنند.
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین