شعر | اشعار خداحافظی با عشقت |

آشوب دلهاآشوب دلها عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد دپارتمان ادبیات + منتقد شعر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
منتقد
تیم تگ
کپیـست
شاعـر
نوشته‌ها
نوشته‌ها
427
پسندها
پسندها
1,974
امتیازها
امتیازها
203
سکه
591
بنام خالق یار

شعر خداحافظی عاشقانه و وداعیه در ادبیات کهن با مضامینی همچون ترک یار و دیار و جدایی از معشوق ملازم بوده است. در دوره معاصر نیز رفتن معشوق و یا مسافرت شاعر و بدرود گفتن در لحظه جدایی، شعر خداحافظی را رقم زده است. در این تایپک اشعاری در این مضمون رو براتون گردآوری کردیم. در صورت تمایل شما هم می توانید اشعاری در این زمینه ارسال کنید.
 
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو ** فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

سعدی

~~~~~✦✦✦~~~~~
 
روز وداع گریه نه در حد دیده بود
توفان اشک تا به گریبان رسیده بود
نزدیک بود کز غم من ناله برکشد
از دور هر که ناله زارم شنیده بود
دیدی که: چون به خون دلم تیغ برکشید؟
آن کس که جان بخوش دلش پروریده بود
آن سست عهد سرکش بدمهر سنگدل
ما را به هیچ داد، که ارزان خریده بود
چون مرغ وحشی از قفس تن رمیده شد
آن دل، که در پناه رخش آرمیده بود
زان دردمند شد تن مسکین، که مدتی
دل درد آن دو نرگس بیمار چیده بود
روز وداع دل بشد از دست و حیف نیست
کان روز اوحدی طمع از جان بریده بود

اوحدی
~~~~~✦✦✦~~~~~
 
چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت
نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت
آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو
ظرف مرا به آن می‌تند آزمود و رفت
نقش دگر بتان که نمی‌رفت از نظر
آن به تن به نوک خنجر مژگان زدود و رفت
تیری که در کمان توقف کشیده داست
وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت
حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود
آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت
از بهر پای بوس وداعی که رویداد
رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت
افروخت آخر از نگه گرم آتشی
در محتشم نهفته برآورد دود و رفت

محتشم کاشانی

~~~~~✦✦✦~~~~~
 
به تودیع تو جان می‌خواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت می‌کنم حافظ خداحافظ
ثنا خوان توام تا زنده‌ام اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حد هر گدا حافظ
بروی سنگ قبر تو نهادم سینه‌ای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ
در اینجا جامه شوقی قبا کردن نه درویشی است
تهی کن خرقه‌ام از تن که جان باید فدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
مگر دل می‌کنم از تو بیا مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت می‌کنم حافظ خداحافظ

شهریار
~~~~~✦✦✦~~~~~
 
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد
ل*ب تو میوه ممنوع ولی ل*ب‌هایم
هر چه از طعم ل*ب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!

فاضل نظری

~~~~~✦✦✦~~~~~
 
نامه‌ای که نوشته‌ای
هرگز نگرانم نمی‌کند
گفته‌ای بعد از این دوستم نخواهی داشت
اما، نامه‌ات چرا اینقدر طولانی است؟
تمیز نوشته ای، پشت و رو و دوازده برگ
این خودش یک کتاب کوچک است
هیچ کس برای خداحافظی
نامه‌ای چنین مفصل نمی‌نویسد

هاینریش هاینه
~~~~~✦✦✦~~~~~
 
یه بیت هم از خودم:
همه عمر عاشقانه محترم داشتم تو را
تو نیز خنده کنان گذر کردی والسلام
گفته ای شعر وداع و فراموش کن مرا
حال که زیر این آوار خاکم، آمدی چرا؟
 
آخرین ویرایش:
جسارت کردیم و شعری در حضور اساتید سرودیم:

رفتی و تک شاهد میدان منم
عابر این عرصه ی شیدا منم
رفتی و بر من نگرستی چه سخت
آخرم بند خزان گشتم و بی منبرم
رفتی که بدانم ابدیت فناست
خاک رهت شد قبله و سجاده ام
رفتی و کافر شدم از فرط غم
خوش برو دلدار که من بی منم
 
عقب
بالا پایین