داستان مرد پولدار، مرد فقیر | سارا سجادیان

نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,123
پسندها
پسندها
8,209
امتیازها
امتیازها
453
سکه
715
عنوان داستان: مرد پولدار، مرد فقیر
مترجم : سارا سجادیان
نویسنده:_
تاریخ : 1403/06/31

خلاصه:
روزی کشاورز پیری یک حواله پول از پسرش که خارج از کشور است دریافت می کند...
 
آخرین ویرایش:
c57c31_2448208-5dc482f17889033ad384ead0ee3963b0.jpeg



مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 10 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام ترجمه

موفق باشید.

مدیریت تالار ترجمه​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فصل اول: نامه‌ای برای آدام
روزی یک پست چی با نامه‌ای در دست به روستای ما آمد. او نامه‌ای از پسرم سائول آورده بود.
پست‌چی پرسید:
- اسم شما آدامه؟
پاسخ دادم:
- بله.
روی پاکت نامه‌ی در دستش را خواند.
- این نامه برای آدام از روستای مینتاست.
پاسخ دادم:
- یه نامه برای من؟ از طرف کیه؟
پست‌چی دوباره نگاهی به پاکت نامه انداخت و گفت:
- از طرف سائول
او نامه را به من داد و از اینجا رفت.
همسرم را صدا زدم:
- مارتا، مارتا، بیا اینجا. یه نامه از طرف سائول رسیده.
مارتا هیجان زده و البته کمی نگران از خانه بیرون آمد. نگاهی به نامه انداخت و گفت:
- یه نامه از طرف سائول؟ اون حالش خوبه؟ می‌رم معلم مدرسه رو پیدا کنم؛ اون می‌تونه نامه رو بخونه.
پنجاه سال قبل، مدرسه‌ای در اینجا نبود. برای همین ما سواد خواندن و نوشتن نداشتیم. من در یک روستای کوچک زندگی می‌کنم. اینجا تنها کار کشاورزیست. تنها پسرم سائول، روستا را دو سال پیش ترک کرد و سه دخترم ازدواج کرده‌اند. سائول در یک کشور خارجی پول زیادی به دست می‌آورد.
پس از دقایقی مارتا به همراه معلم مدرسه بازگشت. افراد زیادی همراه آنها بودند. همه مردم روستا می خواستند نامه من را بشنوند.
معلم مدرسه پاکت را باز کرد و نامه را خواند.
خیابان تیلور، لندن، انگلستان، 16 مارس
پدر عزیزم، من در لندن زندگی می‌کنم. یک شغل در کارخانه دارم. کار خیلی سختیست. اکثر اوقات شیفت شب کار می‌کنم اما دستمزد خیلی خوبی دارد.
حال من خوب است و با مردم کشور خودمان زندگی می‌کنم.
همراه این نامه، برایت صد پوند می‌فرستم. این برای تو و مادر است.
دوستتان دارم، سائول
حیرت زده روبه معلم مدرسه گفتم‌:
- صد پوند! حتما اشتباه می‌کنی.
معلم گفت:
- اشتباه نمی‌کنم. پول اینجاست.
تکه کاغذی به دست من داد.
پرسیدم:
- این چیه؟
معلم پاسخ داد:
- یه حواله پول به ارزش صد پوند.
به دارپور برید. این حواله رو به اداره پست در دارپور ببرید تا مسئول اداره پست پول رو به شما بده.
دوباره گفتم:
- صد پوند!
همه خندیدند و گفتند: آدام، تو دیگه یه مرد ثروتمندی. می تونی چیزهای زیادی برای مزرعه و خونه بخری.
با خوشحالی رو به دوستانم گفتم:
- و می‌تونم از دارپور غذا و نوشیدنی خوب بخرم. باید با هم جشن بگیریم.
عصر آن روز، مردم روستا فقط در مورد حواله و پول من صحبت کردند. من و مارتا هم برای اینکه چگونه آن را خرج کنیم با هم حرف می‌زدیم. ما برای مزرعه به چیزهای زیادی نیاز داشتیم.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین