اگر بخواهم چند کلمهای صحبت کنم باید بگویم این نوشتهها در واقع نامههایی هستند به دوستی به نام فرهاد آذر.
اینها افکار یک انساناند در قالب نامه. نامهها مربوط به تاریخ های متفاوتی هستند.
در مورد نام دلنوشته هنوز مطمئن نیستم و حتی نمیدانم به نوشتن افکار اکتفا کنم یا از جزییات زندگی فرستندهی نامهها و فرهاد آذر بیشتر بگویم و این نامهها بشود داستان این دو نفر.
اگر شما نظری در این مورد دارید خواهشا با من به اشتراک بگذارید.
-لطفا به احترام این دونفر اگر شروع به خواندن این دلنوشته کردید نامهها را کامل بخوانید. و من به احترام شما این دلنوشته را به پایان خواهم رساند، امیدوارم آنگونکه شایسته است به پایان برسد.
نام دلنوشته: در وصف من، خطاب به فرهاد آذر
نویسنده : آمین
مقدمه:
حال ، ۶ اردیبهشت
تمام نامههای من تاکنون به مقصد برلین فرستاده شده و تقریبا همه میدانند که من در آنجا دوستی به نام تو دارم، آذرجان.
و برخلاف آنچه که به نظر میرسد نام تو آذر نیست بر اساس آنچه که در شناسنامهات نوشتهاند از تو با نام فرهاد آذر یاد میشود. چرا که پدربزرگ جد اندر جد تو عاشق زنی به نام آذر بوده است و فامیلی نسل شما میشود آذر و تو برای من از همان ابتدا دوستی دیرینه به نام آذرجان بودهای.
و من در تمام این سالها از دردهایم برای تو نوشتهام و با خاطراتی که در ایران باهم داشتهایم زندگی کردهام و حتی خودخواهی تمام نشدنیام را برایت کنار گذاشتم و آن را رها کردم تا تو به برلین بروی و خودم را در خانهای نقلی و باصفا در قلب تهران ... نمیتوانم بگویم حبس چرا که تو به من یاد دادی اندکی زندگی کنم ولی خب در این خانه تنها هستم آذرجان. هیچ عشق و عاشقیای برای من ماندنی نشد و تنها رفاقت با تو مرا سر پا نگه میداشت. حال تو رفتهای، حال هزاران نامهی خوانده نشده به مقصد برلین رسیدهاست اما تو دیگر نیستی تا آنها را بخوانی و خودخواهیام اکنون مرا مسخره میکند که چرا با آنکه میتوانستم تو را از رفتن بازنداشتهام؟
اما دل سادهام باور دارد تو در آنجا شاد بودی و آزاد اما آذرجان بیا قبول کنیم دل سادهام بسیار تنگ شده است و اکنون باید اعتراف کنم در این خانهی نقلی و باصفا حبس شدهام.
آذرجان اکنون که اینها را مینویسم در حیاط نشستهام با دو لیوان چای تازه و میدانم تو در کنارم هستی و به گلها آب میدهی... .
اینها افکار یک انساناند در قالب نامه. نامهها مربوط به تاریخ های متفاوتی هستند.
در مورد نام دلنوشته هنوز مطمئن نیستم و حتی نمیدانم به نوشتن افکار اکتفا کنم یا از جزییات زندگی فرستندهی نامهها و فرهاد آذر بیشتر بگویم و این نامهها بشود داستان این دو نفر.
اگر شما نظری در این مورد دارید خواهشا با من به اشتراک بگذارید.
-لطفا به احترام این دونفر اگر شروع به خواندن این دلنوشته کردید نامهها را کامل بخوانید. و من به احترام شما این دلنوشته را به پایان خواهم رساند، امیدوارم آنگونکه شایسته است به پایان برسد.
نام دلنوشته: در وصف من، خطاب به فرهاد آذر
نویسنده : آمین
مقدمه:
حال ، ۶ اردیبهشت
تمام نامههای من تاکنون به مقصد برلین فرستاده شده و تقریبا همه میدانند که من در آنجا دوستی به نام تو دارم، آذرجان.
و برخلاف آنچه که به نظر میرسد نام تو آذر نیست بر اساس آنچه که در شناسنامهات نوشتهاند از تو با نام فرهاد آذر یاد میشود. چرا که پدربزرگ جد اندر جد تو عاشق زنی به نام آذر بوده است و فامیلی نسل شما میشود آذر و تو برای من از همان ابتدا دوستی دیرینه به نام آذرجان بودهای.
و من در تمام این سالها از دردهایم برای تو نوشتهام و با خاطراتی که در ایران باهم داشتهایم زندگی کردهام و حتی خودخواهی تمام نشدنیام را برایت کنار گذاشتم و آن را رها کردم تا تو به برلین بروی و خودم را در خانهای نقلی و باصفا در قلب تهران ... نمیتوانم بگویم حبس چرا که تو به من یاد دادی اندکی زندگی کنم ولی خب در این خانه تنها هستم آذرجان. هیچ عشق و عاشقیای برای من ماندنی نشد و تنها رفاقت با تو مرا سر پا نگه میداشت. حال تو رفتهای، حال هزاران نامهی خوانده نشده به مقصد برلین رسیدهاست اما تو دیگر نیستی تا آنها را بخوانی و خودخواهیام اکنون مرا مسخره میکند که چرا با آنکه میتوانستم تو را از رفتن بازنداشتهام؟
اما دل سادهام باور دارد تو در آنجا شاد بودی و آزاد اما آذرجان بیا قبول کنیم دل سادهام بسیار تنگ شده است و اکنون باید اعتراف کنم در این خانهی نقلی و باصفا حبس شدهام.
آذرجان اکنون که اینها را مینویسم در حیاط نشستهام با دو لیوان چای تازه و میدانم تو در کنارم هستی و به گلها آب میدهی... .
			
				آخرین ویرایش: