در حال تایپ کتاب اگر الان بمیرم | نویسنده فاطمه السادات هاشمی نسب

سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,513
پسندها
پسندها
3,759
امتیازها
امتیازها
328
عنوان کتاب: اگر الان بمیرم
نویسنده: فاطمه السادات هاشمی نسب(سادات.۸۲)
ژانر: روانشناختی

خلاصه محتوا:
به راستی اگر الان بمیرم چه می‌شود؟ اگر الان بمیرم زندگی اطرافیانم چه می‌شود؟ سوال‌های زیادی با جمله‌ی اگر الان بمیرم به ذهنتان خطور می‌کند. بدون شک غمگین و ناراحت کننده هستند. می‌خواهم دغدغه هایمان را نشانتان بدهم. چیزهایی که شاید برای یکی بزرگ‌ترین عذاب فکری و برای دیگری، خاطره‌ای شیرین است. اگر احساس تنهایی می‌کنید، اگر احساس ضعف دارید، با من به دنیای کتابم بیایید.
 
°•○°● بسم الله الرحمن الرحیم ●°○•°





نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.


|قوانین بخش نگارش کتاب|



شما می توانید پس از ارسال 15 پست درخواست جلد بدهید

|تاپیک درخواست جلد|



پس از مطالعه ی قوانین نقد، در این تاپیک ثبت درخواست کنید

|تاپیک درخواست نقد|



بعد از دریافت نقد اولیه، میتوانید درخواست تگ کنید

|تاپیک درخواست تگ|



و حداقل پس از ارسال 40 پارت [هر پارت (غیر) از پیشگفتار، مقدمه، سخن نویسنده و خلاصه] می‌توانید اتمام کتاب خود را اعلام کنید.

|تاپیک اعلام اتمام آثار بخش نگارش کتاب|



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

|درخواست انتقال به متروکه|




◇ قلمتان سبز و ماندگار◇



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدیریت تالار ادبیات توصیفی
 
آخرین ویرایش:
پیشگفتار:
چرا کسی به سن من، باید به این جمله فکر کند؟ چرا باید کتابش را بنویسم و خودم را درگیرش کنم؟ می‌دانید؛ من شدیدا معتقد هستم اتفاقاتی که کنارم رخ می‌دهند، همه به نحوی پیام خداوند به من هستند.
امروز، درست در تاریخ شش تیر چهارصد و سه، اُردکی که یک ماه آن را بزرگ کرده بودم، جلوی چشم‌هایم، خواست غذا بخورد که افتاد و شروع کرد به جان دادن، آن‌قدر از رخ دادن ناگهانی این اتفاق شوکه شدم که سعی کردم بلندش کنم. فکر کردم افتاده است اما بدنش چوب شده بود. دهانش باز بود و پلک نمی‌زد. داشت جان می‌داد. غمگین فاصله گرفتم و رفتم. نمی‌توانستم ببینم دارد می‌رود.
ده دقیقه بعد، برگشتم تا او را بردارم که دیدم زنده است و ایستاده، دارد مرا می‌بیند. شوکه شدم. همان لحظه در ذهنم گفتم خداوند مرا به چالش کشید. زیرا من خالق جهان‌های فانتزی، هرگز نمی‌توانم در داستان‌هایم یک شخصیت را این‌چنین بکشم و زنده کنم.
به فکرم زد اگر من جای اُردک بودم چه میشد؟ در آن لحظه اگر من بودم، چه فکرهایی به ذهنم می‌آمد؟ دغدغه‌هایم چه می‌شدند؟ و الان... می‌خواهم دغدغه‌های مردم را بدانم. اگر الان بمیرند، دغدغه‌ی آن‌ها چیست؟
برای همین بنابر تصمیمی که گرفته‌ام با افراد زیادی در تمام سن‌ها مصاحبه می‌کنم و نتیجه را اینجا در کتابم می‌گذارم. باشد که افرادی با خواندن آن احساس هم‌دردی کنند و بدانند که تنها نیستند.
البته که سعی دارم با این کار، سطح روانی جامعه را نشانتان بدهم. پس اگر شماهم به این مسائل اهمیت می‌دهید، کنارم باشید.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین