اتمام یافته داستانک غروب خاکریز | زینب هادی مقدم

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ZeinabHdm
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

ZeinabHdm

طراح وبتون
منتقد
طـراح
تیم تگ
گوینده
نویسنده افتخاری
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
241
پسندها
پسندها
756
امتیازها
امتیازها
133
داستان: غروب خاکریز
نویسنده: زینب هادی مقدم
ژانر: درام
ناظر: @💜purplerose💜
ویراستار: @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.
خلاصه:
تحول از کجا آغاز می‌شود؟! یک ضربه، یک یادآوری و شاید یک رویا بتواند آغازگر تحولی عظیم باشد. یاور به صورت اتفاقی با جریاناتی مواجه می‌شود که اتفاقات پیش رویش آغازگر ماجرای طنزآمیزی خواهد شد.


مقدمه:
گلوله‌ها آواز می‌خوانند، صدای آوازشان آن‌قدر بلند است که می‌تواند یک انسان را بکوبد و از هم فرو بریزد و باز از نو انسانی دیگر بسازد؛ نه فقط آواز غمناک گلوله‌ها، خون جوشیده از جان آدمی عطش تحول را نیز در جانشان تزریق می‌کند؛ می‌شود با این عناصر جوشید و از نو متولد شد؛ چه می‌شود گفت؛ آغاز یک روز جدید در گرو پایان شب‌های تاریک گذشته است.

مشاهده فایل‌پیوست 297584
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
7d4f10_24124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان، قوانین تایپ داستان کوتاه را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ داستان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ داستان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد داستان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از داستان خود، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ داستان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن داستان شما، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن داستان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان داستان خود را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ داستان]

جهت انتقال داستان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به آموزشکده سر بزنید:
[آموزشکده]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
با صدای گلوله‌های پی‌در‌پی آرپی‌جی از جای برخاستم؛ وحشت‌زده نگاهی به اطراف انداختم؛ مبهوت و مهیج روی دو زانو نشستم و به فضای غبارگرفته‌ی اطرافم نگریستم؛ انوار تابیده بر روی خاکریزها، مانع از دید وسیعم می‌گشت اما با کمی ریز نمودن چشم‌های متورم از خواب طولانی مدتم، می‌توانستم به فاجعه‌ی به وقوع پیوسته پی ببرم.
جبهه؟! من اینجا چه می‌کردم؟! حضور ناگهانی‌ام در آن‌جا، آن‌هم پشت وانت آبی رنگ حیدر، فراتر از حیرت بود. آخر چرا باید حیدر به اینجا بیاید؟ مگر نگفته بود که برای مراسم ختم عمویش میوه بار می‌زند؟! در همین افکار بودم که ناگاه با صدای کسی دست از سرکشی به افکارم برداشتم.
- بیا پایین ببینم، چرا لباس ارتش تنت نیست؟!
متعجب به او گفتم:
-‌ هان؟
- هان چیه، زود باش بیا پایین؛ زود باش الان آقای مقیمی میاد.

مرد با دیدن نگاه گیج و منگم سریع واکنش نشان داد و دستم را در دست گرفت و یا علی گویان من را به طرف خود کشید؛ من نیز غافلگیر شدم و به شدت سمتش کشیده شدم. به گونه‌ای که با یک پا بر زمین افتادم؛ اما سرباز با نگرانی من را که اکنون از درد به جلو خم شده بودم؛ سر پا نگه داشت و رو به من آهسته گفت:
- چیزی‌ات که نشد؟
با غضب نگاهش کردم که به روی خود نیاورد و رو به مردی که به تازگی اعلام حضور کرده بود، قد راست کرد و احترام نظامی گذاشت. اما من بی‌توجه به او و مرد مقابل، تنها ساق پایم را ماساژ می‌دادم و زیر ل*ب به سرباز دست و پا چلفتی مقابلم، ناسزا می‌گفتم اما به ناگاه با ضربه‌ی سرباز به پهلویم، عصبی شدم و رو به سرباز براق شدم.
- چته وحشی؟!
سرباز متعجب از لحن شاکی من، سر به زیر انداخت و چیزی نگفت اما مرد مقابلش که گویی جدی و بسیار مقرراتی میزد؛ رو به من با لحنی خشک و سرد گفت:
- این چه طرز حرف زدنه؟
من که مقام فرد مقابل را نمی‌دانستم؛ عصبی از حضور در چنین‌جایی، آن‌هم در مقابل مردی چون او؛ اخم‌هایم را درهم کشیدم و گفتم:
- همینی که هست.
سرباز متعجب سرش را بالا داد و نگاهم کرد که تیر نگاهم را به چشم‌هایش پرتاب کردم و گفتم:
- هان، نگا‌نگا می‌کنی!
مرد پوزخندی زد و رو به سرباز گفت:
- با خودت بیارش، می‌خوام امروز شن بازی کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین