اتمام یافته دلنوشته قلم به خون نشسته | اثر سونیا

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع RPR"
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

RPR"

گوینده آزمایشی
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,786
پسندها
پسندها
11,120
امتیازها
امتیازها
523
سکه
2,342
do.php

بِسْم‌ِ نورْ
نام اثر: قلم به خون نشسته
نگارنده: سونیا
موضوع: دلنوشته
ژانر: عاشقانه، تراژدی
سطح:
ویراستار: @یاسمن بهادرییاسمن بهادری عضو تأیید شده است.

دیباچه:
در دل شب‌هایی که سکوت، تنها همدمش بود، دختری با دلی پر از آرزوهای ناگفته، در دفتر خاطراتش می‌نوشت. صفحات سفید را با اشک‌هایش رنگین کرده بود، هر کلمه گواهی بر عشق و غمی بود که در دلش جا مانده بود. او به دنیای خیالی‌اش پناه می‌برد، جایی که می‌توانست با آن پسر، که هرگز به او نرسید، زندگی کند؛ اما واقعیت، همچنان تلخ و سرد، او را در آغو*ش می‌فشرد و او را به یاد عشق گمشده‌اش می‌انداخت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
°•○°●‌ ‌ به نام خالق واژگان ●°○•°


do.php


نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌



شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.


‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید



همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


‌‌
اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..


‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○


| مدیریت تالار ادبیات |
 
بی‌حضورت در گوشه‌ی تنهایی‌ام، همچون قایقی در دریای طوفانی گرفتار موج‌های غربت می‌شوم. با کشتی خیالی ذهنم، دل به دریا زده‌ام، اما یک آن چشم‌های بیگانه، هلاکم می‌کند و من در گریه‌خانه می‌مانم. بی‌حضورت، خانه که چه عرض کنم، دیوار، در، درخت، همه می‌زنند و من کوزتیم، رو به روی خانه‌ها، همچون سایه‌ای که در جستجوی نور است. آه خدا…
بی‌حضورت، سردترین شهر است قلبم؛ بخاری هیچ نگاهی گرمم نمی‌کند و تنها فصل دنیایم، زمستان است. بی‌حضورت، سی‌دی خاطراتت را در دستگاه ذهنم گذاشته‌ام و من بی‌تو، با تمام خاطرات، همچون کتابی که ورق‌خورده، خاطره می‌شوم… .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین