نقد کاربر رمان توفش اثر تیفانی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Tifani
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Tifani

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
151
پسندها
پسندها
2,200
امتیازها
امتیازها
183
سکه
173
نام اثر: توفش
نویسنده: تیفانی
ژانر: تاریخی، عاشقانه، تراژدی

خلاصه:
در روزگاری که خاک وطن در آتش جنگ و خ*یانت می‌سوزد، سرنوشت، غریبه‌هایی را در میان باروت و خون به هم می‌رساند. میان عشق و انتقام، بقا و آرمان، آن‌ها باید انتخاب کنند: در خاکستر فرو روند، یا طوفانی شوند که جهان را دگرگون می‌کند!

لینک اثر
 
43565_2cd1f758b5974a1b1c7e9cda7c31847c.png



بسم‌تعالی
نویسنده عزیز از شما بابت انتقاد‌پذیری و احترام به نظرات دنبال‌کنندگان رمانتون سپاس‌گذاریم.
خواهش‌مندیم پس از ایجاد تاپیک نقد کاربران مروری بر قوانین ساب نقد کاربران داشته باشید؛
قوانین ساب نقد کاربران

همچنین در صورت بروز هرگونه پرسش یا سوالی می‌توانید در تاپیک زیر مطرح کنید؛
تاپیک جامع پرسش و پاسخ تالار نقد

نویسنده ارجمند شما نیز می‌توانید انتقادات، پیشنهادات و شکایات خود را در تاپیک زیر با ما به اشتراک بگذارید؛
تاپیک جامع انتقادات و پیشنهادات تالار نقد

یاحق
مدیریت تالار نقد
 
  • rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tifani
درود.
خسته نباشید.
نقد کلی اثر: تیفانی توصیفات خاص خودت رو داری که خواننده رو به وجد میاره. درباره کاراکترها، فضاها و احساس ها از تشبیه‌های خاص خودت استفاده میکنی که فوق العاده زیبا و بینظیره.
نقد بعد از اینکه رمانت رو جمله به جمله جویدم:
مقدمه: کوتاه و تاثیرگذار تشبیه‌های تاثیر گذار.«دارم از حسودی میترکم!» استعاره‌ها هم خوبه. خواننده رو وادار می‌کنی که ادامه رو بخونه. «باریک‌تر از لبه‌ی یک تیغ و در خون خود غرق می‌شوند» از تاثیرگذارترین بخش های مقدمه است.
صفحه اول: «اینجا دیگه واقعاً از شدت حسادت می‌خواهم خفه‌ات کنم.» توصیف موقعیت، باران و خانه، تشبیه‌ها، مثل حرف زدن خانه. تعلیق و وادار کردن خواننده به ادامه قصه «انگار یک رازی پشتش پنهان بود» میتوان کاراکترها و فضا رو کامل حس کرد و باهاش همراه شد.
نمی‌دونم چندوقت این قصه رو تو ذهنت پختی ولی قسمتی که دختر آزادی رو تعریف می‌کنه، دیونم کرد. هم شرایط سنی‌اش رو در نظر گرفتی و هم نظر خودت رو ارائه دادی بدون اینکه خواننده ردپای نویسنده رو حس کنه. «دیگه باس خفت کنم از شدت حسودی. میشه یه دوتا سوتی بدی تو قسمت‌های بعدی! گناه دارم من. دلت بسوزه خو.»
آخ آآآآآآخخخخخخخخخ از این جملت « گاهی وقتا، کاری نکردن هم خودش یه کاره.» عاشقش شدم.
در این قسمت تو پارت دوم رمانت :
«خاتون، با پاهای جمع‌شده روی طاقچه‌ی پنجره، کتابی را باز کرده‌بود، اما مدتی بود که دیگر آن را نمی‌خواند. چشمش روی خطوط مانده‌بود، اما ذهنش جای دیگری پرسه می‌زد. شاید در دلِ همان جاده‌ی باریکی که از دل شالیزارها رد می‌شد و به جنگل‌های مه‌گرفته‌ی شمال می‌رسید. شاید در خاطراتی که بوی چای تازه و نان داغ می‌دادند، شاید در لحظه‌هایی که هنوز سایه‌ی تهدید روی خانه‌شان نیفتاده‌بود.»
عبارت شمال اضافه است. حذفش کن.

«ما دست‌های خالی‌اش فقط به هوا چنگ زدند.در بسته شد.» این قسمت عالیه. واقعاً برام سوال چقدر این رمان رو پردازش کردی. چون هم حس یآس و ناامیدی و هم از دست رفتن رو هوشمندانه به خواننده انتقال می‌دی.
در صفحه #8 توصیف ملاقات احمد و خاتون رو میشه براحتی مجسم کرد توصیفاتت دقیق و عالیست.
#10 جمله :
«چشم‌های خاتون لرزیدند. انگار که برای لحظه‌ای، چیزی درونش متوقف شد. احمد موهای آشفته روی صورتش را نوازش‌وار پشت گوشش می‌برد. خاتون با صدا، آب جمع‌شده در دهانش را قورت داده و ل*ب می‌زند:»
رو ادیت کن. بجای ل*ب میزند. میگوید بگذار.این ل*ب می‌زند یه جوریه حداقل من نمیفهممش.
صفحه #11 بخش «گام‌هایش در گل فرو می‌رفت» شاهکاره بازهم یکی از اون بخش‌هایی که حس گیرافتادن خاتون رو با واژه‌هایت زرق و برق می‌دی. قشنگ می‌شه دید که یک نویسنده درست و حسابی اینو نوشته.
#13 «صدایش آرام بود، اما آنقدر سنگین که انگار همه‌ی خانه از وزن این سوال فرو می‌ریخت.» یکی از اون توصیف‌های تیفانی که عالیه.
#14 «مکالمه‌ی سنگین، در این خانه نگنجیده‌بود.» قدرت نویسندگیت رو جابجای قصه به رخ می‌کشی. واقعاً خواننده رو میخکوب می‌کنه این بخش. احسنت.
تو بقیه صفحه‌ها هم پر از این توصیف‌های تیفانی وار که خواننده رو وادار می‌کنه به قدرت قلم نویسنده سر خم کنه.
#20 «از ته‌ریش همیشه مرتبش» باید ادیت بشه «از صورت همیشه شش تیغش» چون طرف نظامیه.
 
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین