دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات 😍محمد😍 ]

یمنایمنا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار گالری زندگی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,018
پسندها
پسندها
4,017
امتیازها
امتیازها
328
سکه
681
do.php


🔷🔷🔷

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﯾﮏ جایی و به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮمی‌گردد.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ!
‌‌


این تاپیک متعلق به @😍محمد😍 می‌باشد؛ از ارسال اسپم در آن خودداری نمایید.


° مدیریت تالار گالری زندگی °
 
دلم نمی خواست از تو بنویسم ، ای جانان نیمه راه من ، در تمامی مدتی که تو کنارم بودی خوش حال ترین آدم دنیا بودم . دقیقا مهرماه پارسال بود که اومدی و راهمون رو جدا کردی . مغرور بودم ولی حاضر بودم به پات بیفتم که نری ولی تو رفتی و تنهام گذاشتی . بارها بهت پیام دادم ولی فقط حرفت این بود که نمی تونی بهم اعتماد کنی ، ای کاش همون موقعی که گفتی کسی دیگه رو دوست داری کنار می کشیدم تا حداقل بهت وابسته نمی شدم . نیمه راه جان رفتی، همیشه خاطرات توی قلبم می مونه ولی توی تقویم دلم روزی که رفتی نحس ترین روز تقویم سال منه .
 
۲۰ بهمن ۱۴۰۱

حوصله هیچ کس رو نداشتم ، آدم قبلی زندگیم بازهم برگشته بود ، حس می کردم اون آدم، آدم زندگی من نیست . حتی وقتی در موردش با بابا حرف زدم بعد از بیست و چهارسال پدری برای اولین بار زد زیر گوشم و بین دو راهی گذاشتم تصمیمم رو گرفتم اون آدمه ۱۱ سال ازم بزرگ تر بود . تصمیم کنار گذاشتنش بود ، به قول خواهرم گفتنی اون سن مادرم بود ، آخ گفتم مادرم یعنی الان کجا بود ، نمی دونم از ۶ سالگی ندیده بودمش . اون آدم رو کنار گذاشتم چون محبتاش هم بوی منفعت می داد و حس می کردم هیچ عشقی بهم نداره و فقط دنباله پوله!
آخه ی موقعی که بهش یک میلیون کمک کردم باز ذوق بهم گفته بود ای وای آخ جون تا حالا یک میلیون پول توی حسابم نبود .
 
یک بار شش ماه قبل از اون کنارش گذاشته بودم ولی بازم اومده بود تا خوردم کنه

۲۶ بهمن ۱۴۰۱

بی حوصلگی عجیبی داشتم ، گوشیم رو برداشتم و رفتم توی سایت انجمن و چت روم ، اونجا بود که یه دختر شر و شیطون داشت کل انجمن رو به آتیش می کشید و همه رو تیکه پاره می کرد یکمی باهاش حرف زدم تا ببینم چطوریه که واسم جالب بود . نمی تونم بگم توی چهار تا حرف زدن عاشقش شدم نه نشدم ولی از حرف زدن و ...‌ خوشم اومد باهاش خصوصی زدم و اون منو داداش خطاب کرد و منم آبجی و این طوری شد که باهاش صمیمی شدم . اون موقع بیکار بودم و کارم تازه تموم شد بود ، ساعت ها باهاش حرف زدم ، ساعت های ساعت ها
 
عقب
بالا پایین