در حال تایپ دلنوشته رَهدِل | خانومِ اِل

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع دامبلرد
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

دامبلرد

کاربر خودمانی
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
320
پسندها
پسندها
3,281
امتیازها
امتیازها
183
سکه
210
بسم رب رَهدِلان

نام دلنوشته: رَهدِل

نام نویسنده: خانومِ اِل

ژانر: عاشقانه

دیباچه:

تا به خود آمدم دیدم رَهدِل شدی!
نه اشتباه نکن منظورم از رَهدِل آن مرغک بی خاصیت و ناتوان نیست. رَهدِل نامیست که روی تو گذاشتم.
رَهدِل یعنی تو!
تویی که نمیدانم از کدام ناکجا آباد سر و کله‌ات پیدا شد و دلم را آنقدر بی سر و صدا ربودی که خودم ماندم و دوتا گوش هایم.
تو راهزنی، نه راهزن بیابان‌ها، راهزن دل بیچاره‌ی من!
دیدم زشت است تو را راهزن خطاب کنم، تویی که در تمام عمرت تنها چیزی که بی اجازه برای خود کردی دل من بود، پس اسمت را گذاشتم رَهدِل به معنی راهزن دل!
راستش را بخواهی دلم را که بردی تصمیم گرفتم روح‌نویس‌هایم را اینجا بنگارم، برای تو، برای خودم، برای آن‌هایی که میخوانند.
خواننده‌ی عزیز از خدا که پنهان نیست از تو چه پنهان میخواهم قلم روحم را آزمایش کنم ببینم چند چند است اصلا...
پس اگر جایی یاوه‌گویی کرده یا پرحرفی کردم میتوانی دیگر به خواندن ادامه ندهی و سر خود را به درد نیاوری!
 
آخرین ویرایش:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفتی از دلم برایت بگویم!
خب مگر پیش خودت نیست نمیدانی اندر احوالاتش را؟!
گفتی می‌دانی اما باز هم می‌خواهی از زبان من بشنوی، پس بگذار برایت بگویم، فقط می‌شود از اول اول بگویم؟ از همان خط اول دفتر صدبرگ؟ اصلا نمی‌دانم اول داشت یا باز هم توهم زده‌ام! نمی‌دانم، پس از آنجایی می‌گویم که یادم می‌آید:
_آن نیمه شب مثل یک شب، دوشب و چند شب گذشته قبل از به خواب رفتن به فکر فرو رفتم، آن شب درست مثل شب‌های دیگر زندگیم بود، تاریک، مبهم، پر از اشکال نامفهومی که وقتی چشمانت را محکم می‌بندی می‌بینی، همانقدر پر از هیچ! اما در این میان فرقی بود، من بودم، شب بود، تاریکی بود، ابهام بود، با خودم گفتم یک جای این امشب می‌لنگد، چیزی در افکارم کم و زیاد شده مثل وقت‌هایی که در غذایت نمک می‌ریزی و بعد از دقایقی می‌بینی یادت نمیاد نمک ریختی یا نه یا غذایت شور شور می‌شود یا بی نمک بی نمک...
شعله‌ی‌ افکارم را کم کردم تا ببینم این کم و زیاد بودن از کجاست، شبم که تاریک است، آسمان مثل همیشه‌ست، من همان آدم قبلم، همانطور که در حال گشتن دلیل بی‌قراریم میان روزنامه‌های جدید و قدیم افکارم بود، چشمم خیره به کاغذ سفید میان روزنامه‌های باطله ماند.
یک فرد، یک انسان، تمام شبم را بهم ریخته‌تر از هر شب کرد. چرا پس از همان اول متوجه نشده بودم؟! من هیچ‌گاه موقع فکر کردن لبخند نمی‌زدم، هیچگاه جز وزنه‌‌های سبک‌ و سنگین مشکلاتم به چیزی فکر نکرده‌ام، هیچگاه دنیایم سفید که هیچ حتی خاکستری هم نشده بود، دنیای من هیچگاه نه پنجره ای داشت و نه دری، یک اتاقک آهنی سیاه بدترکیب بود که حالم را بهم می‌زد؛ اما امشب آنگونه نبود، امشب من غرق در افکارم لبخند بر ل*ب داشتم، من امشب به جز مشکلات به فکر تو هم بودم، اتاقم نه دری داشت نه پنجره ای اما نوری از ناکجاآباد سر از این سیاهی ها در آورده بود. آن کاغذِ صافِ سفیدِ روشن تو بودی در‌ میان هزاران کلمات نامفهوم و برگه‌های زشتِ مچاله شده‌ی بی خاصیتِ افکار روزنامه‌وارم!
نمی‌دانم درست است یا نه اما شاید می‌توان گفت، همه چیز از آن نیمه شب شروع شد...
 
عقب
بالا پایین