پایان نقدوبررسی نقد حرفه‌ای رمان رمان اپیزود آخر | منتقد: Gemma

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

دیـوادیـوا عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد دپارتمان کتاب + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
منتقد ادبی
مـدرس
مترجم
مشاور
کپیـست
داور آکادمی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
3,457
پسندها
پسندها
8,591
امتیازها
امتیازها
503
سکه
2,304
51839_45fd456b7e49602592b0fbe2461f9a99.png





با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @Gemma

* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ درخواست نقدی از جانب شما پذیرفته نخواهد شد.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد


به امید موفقیت روز افزون شما
|مدیریت تالار نقد|
 
نویسنده: @شکارچیشکارچی عضو تأیید شده است.
 
نقد حرفه‌ای رمان اپیزود آخر

به نام آفریننده‌ی قلم

(سلام و درود خدمت شما نویسنده گرامی. قبل از هر چیز، به یاد داشته باشید که تنها ۶۰ پارت از رمان شما خونده و نقد شده.)

- ارکان های اولیه

۱. عنوان رمان
: «اپیزود آخر»

نکات مثبت:

باید در همین شروع بگم که عنوان بسیار موجز و در عین حال چندلایه‌ست. واژه‌ی «اپیزود» ذهن مخاطب رو ناخودآگاه می‌بره سمت روایت‌های تکه‌تکه، فصل‌به‌فصل یا حتی نمایشی؛ چیزی شبیه سریال، که باعث می‌شه منتظر نوعی روایت اپیزودیک یا تکه‌نگار باشه. از طرفی «آخر» حسی از پایان، تلخی، یا حتی حساب‌کشی رو تداعی می‌کنه. این تضاد بین اپیزود (به شکل انگار جزئی از یک کل) و آخر (به شکل پایان کل) خودش کشش ایجاد می‌کنه.
این عنوان دقیقاً از اون مدل اسم‌هایی‌یه که باعث میشه از خودت بپرسی:
چی قراره تموم شه؟ چرا اپیزود آخر؟ پس اولیا چی بودن؟


نکات منفی یا قابل‌تأمل:

راستش اگه محتوای رمان در طول مسیر نتونه به خوبی سنگینی این عنوان رو تحمل کنه، یا اگر ایده‌ی «اپیزود آخر» تبدیل بشه به استعاره‌ای صرفاً تکراری (مثلاً مرگ، یا پایان رابطه)، ممکنه عنوان لوث بشه. باید حواست باشه که عنوانت بیشتر از چیزی که به نظر می‌رسه وزن داره، چون توقع رو بالا می‌بره.
استفاده از واژه‌ی «اپیزود» که بیشتر به فضای سریالی تعلق داره، اگه با زبان رمانت همخوانی نداشته باشه، ممکنه دچار پارادوکس سبکی بشه. اما باید بگم من که تا این‌جا که خوندم پارادوکسی ندیدم. این یعنی خوب از پس انتخاب درست عنوان بر اومدی. اما این تازه اول ماجراست. بریم سراغ شروع.

۲. آغاز رمان

نکات مثبت
:

انتخاب شروع از لحظه‌ی مرگ یا پس از اون، جسورانه و جذب‌کننده‌ست. من خودم به شخصه عاشق رمان‌هایی با شروع در اوجم. به‌جای مقدمه‌چینی یا زمینه‌سازی، مستقیماً پرتاب‌مون می‌کنی‌ وسط گره اصلی که برای سبک تعلیقی و روان‌پژوهانه‌ی تو کاملاً مناسبه.
مرگ در آغاز، بدون افشاگری درباره‌ی علت یا شخصیت، خواننده رو وادار می‌کنه دنبال دلیل بگرده. تو فضایی ساختی که سکوت، ابهام و حتی مرز بین واقعیت و ذهن، مهم‌ترین ابزارهای پیش‌برنده‌شن. این شروع به‌ خوبی نشون میده قراره با یه فضای ذهن‌محور و رازآلود طرف باشیم. از یک طرف هم گره‌های شروع رو هم کم‌کم و به خوبی باز کردی.


نکات منفی یا قابل‌تأمل:

اگه بلافاصله بعد از این مرگ، نشونه یا خطی برای دنبال‌ کردن ندی، احتمال داره مخاطب احساس بی‌ریشه‌بودن یا سردرگمی بکنه. همیشه یادت باشه که ابهام، فقط وقتی جذابه که پشتش نشونه‌گذاری هوشمندانه باشه.
حالا آیا رمان بعد از شروع افت کرد؟
نه، ولی... ریتمش کند شد.

شروع رمانت با مرگ یه جور شوکه. مخاطب با چشم باز پرت می‌شه توی فضایی که انگار خودش هم باید جسد رو تشخیص بده! این خودش عالیه.
اما بعدش، تو چند پارت بعدی، یه مقدار زیادی از فضا صرف مرور ذهنی یا تصویرسازی ابهام‌آلود می‌شه. مثلاً مونولوگ‌های داخلی زیادن و اطلاعات عینی خیلی کم وارد می‌شن. این باعث می‌شه ضرباهنگ تند و بحران‌زده‌ی شروع، خیلی زود تبدیل بشه به فضای وهم‌آلود و ایستای ذهنی.
این لزوماً بد نیست، چون برای سبک روان‌شناختی تو لازمه، ولی اگه مخاطب آمادگی نداشته باشه، ممکنه احساس کنه گم شده یا کشش اولیه داره افت می‌کنه. درست مثل احساسی که من تا خوندن پارت ۲۰ داشتم.

(یه اشاره هم کنم که نقد دو ارکان عنوان و آغاز رو تا خوندن پارت ۲۰ نوشتم)

3.میانه رمان

خب گمون کنم این‌جا مهم‌ترین بخش نقدم باشه. از دل باقی جاها می‌زنم و میرم سراغ موردبحث‌ترین بخش رمانت، دقیق بخوام اشاره کنم... از پارت ۳۷ تا ۴۹ رمانت:

1. ناگهانی بودن تغییر شخصیت:
عجیبه اما واقعاً شخصیت آنید به صورت ناگهانی و بدون گذر منطقی از مراحل روانی، تغییر رفتار میده؛ به طوری که به سرعت تمام حقایق رو می‌پذیره، به اشکان و سیاوش اعتماد می‌کنه و حتی بلافاصله نقشه انتقام می‌چینه. این تغییر ناگهانی با پیشینه و رفتارهای قبلی کاراکتر به هیچ عنوان همخوانی نداره و باعث میشه خواننده نسبت به اصالت و عمق شخصیت شک کنه.
می‌دونی که... تغییرات شخصیتی باید به صورت تدریجی و همراه با مراحل شناخت، تردید، تعارض درونی و تصمیم‌گیری ارائه بشن تا باورپذیری حفظ شه. توی بخش بعدی بیشتر توضیح میدم.


2. فقدان دلایل منطقی برای اعتماد آنید:

اعتماد ناگهانی آنید به شخصیت‌های دیگه بدون ارائه دلایل و شواهد قانع‌کننده، ضعف بزرگی توی روایته. این امر باعث کاهش واقع‌گرایی و در نتیجه افت کیفیت رمانت شده.
مطمئناً برمی‌گردی بهم میگی برادر آنید رو کشتن، اون یه دلیل محکم واسه این‌ تصمیمش داره. منم برمی‌گردم بهت میگم عه چه عالی... ولی کافی نیست!
تکرار می‌کنم... تحول یک شخصیت، نیازمند طی شدن مسیر، تردید، نشونه‌های رفتاری تدریجی و پیش‌زمینه‌های ذهنیه. آنید از دختری درون‌گرا، خنثی و محتاط یهو به زنی تبدیل میشه که با آرامش نقشه‌ی نفوذ و اغواگری طراحی می‌کنه، اون هم ظرف چند روز!
این جهش نه‌ تنها باورپذیر نیست، بلکه خواننده رو از پیگیری روان‌شناسی شخصیتت منصرف می‌کنه.
درسته که انتقام، خودش یک احساسیه که باعث جهش شخصیت میشه اما ما باید شاهد تغییر این شخصیت در ماه‌ها و حتی سال‌ها باشیم، نه توی یک ثانیه‌.

من تا پارت ۱۰۰ خوندم ولی گفتم تا پارت ۶۰ فقط نقدشو بنویسم، اما همون قسمتی که میکائیل رو داخل اون کلاب می‌بینه و سعی می‌کنه جذبش کنه، دقیقاً همون جایی که باید نقطه‌ی اوج شخصیت‌پردازیش باشه، شده نقطه‌ی افتش. ما با آنیدی مواجهیم که در فاصله‌ای کوتاه به انسانی کاملاً متفاوت تبدیل میشه، بدون این‌که حتی نویسنده نشونه‌هایی از این دگردیسی رو توی پارت‌های قبلی کاشته باشه. همچین تغییر ناگهانی‌ای، انسجام شخصیتت رو زیر سوال می‌بره و احساسات مخاطب رو نسبت به صداقت روایت رمانت دچار تردید می‌کنه.

3. اطلاعات‌دهی یکباره و پراکنده:
ریختن حجم بالایی از اطلاعات توی یک بخش از رمان، به جای ایجاد تعلیق و کشش، باعث خستگی و سردرگمی خواننده میشه.
توصیه‌ام اینه که اطلاعات رو به طور منظم و در قالب صحنه‌ها و گفتگوهای معنادار تقسیم کنی تا تعلیق حفظ بشه و روند رمان روون بمونه.

4. دیالوگ‌های غیرطبیعی و کلیشه‌ای:
دیالوگ‌هایی که بیش از حد سینمایی و مصنوعی به نظر می‌رسن، موجب کاهش احساس نزدیکی و ارتباط خواننده با شخصیت‌ها میشن.
توصیه‌ام اینه که دیالوگ‌ها رو طوری تغییر بدی که به زبون طبیعی و متناسب با شخصیت‌ها نزدیک باشن، با استفاده از مکث‌ها، تکرارها و لحن محاوره‌ای.

- ارکان های ساختاری

1.شخصیت‌پردازی


شخصیت‌پردازی تو رمانت، کلی خوبی داره اما یه سری اشکالات هم هست که با رفعش، بهتر هم میشه.

نکات مثبت:

آنید شخصیت جذاب و پرکششیه، پیچیدگی داره و این که یه آدم معمولی نیست، تو روایت خوب نشون داده شده. این باعث می‌شه که خواننده کنجکاو بمونه و دوست داشته باشه درباره‌اش بیشتر بدونه. آنیدی که از پارت ۵۰ به بعد دیدم، و تا پارت ۱۰۰ هم منو همراهی کرد، شخصیت موردعلاقه‌ام توی رمان اپیزود آخر بود.

میکائیل هم کاراکتریِ که یه هاله‌ی مرموز دورش هست، رفتارهاش خیلی اندازه‌ست و تو خیلی جاها تعادل خوبی بین قدرت و آسیب‌پذیریش رعایت شده. این یه نکته مثبت بزرگه.

دایان به عنوان یه شخصیت مکمل، نقش خودش رو داره و ویژگی‌های مشخصی داره که تو روند رمان موثره. شخصیتش شفاف و قابل تشخیصه.

نکات منفی:

تغییرات و تصمیم‌گیری‌های خیلی ناگهانی، به خصوص برای آنید، باعث شده شخصیتش گاهی بی‌ریشه و غیرطبیعی به نظر بیاد. انگار بدون هیچ زیرساخت قبلی یکهو آدم دیگه‌ای می‌شه. این روند، باورپذیری شخصیت رو کم می‌کنه.

میکائیل بعضی وقتا خیلی تو جزئیات رفتارش دچار تناقض می‌شه، که باعث می‌شه خواننده از جهت حرکتش سردرگم بشه. بهتر بود یک خط فکری ثابت و منطقی‌تر براش ساخته می‌شد. انتظار داشتم توی بخش طلاق از همسرش، توصیفات درونی و احساسی بیشتری ببینم، اما چنین چیزی نبود.

نقش و رفتار دایان بعضی جاها کمی سطحی و کلیشه‌ای شده؛ بیشتر نیاز داره عمیق‌تر و چندبعدی‌تر بشه تا تاثیرگذاریش بیشتر باشه. بیشتر زمان‌هایی که توی رمان دیدمش، دانش، محمد و... داشتند در مورد خرابکاری‌های یه شخص، نقشه‌های کشیده شده و... حرف می‌زدن. در حالی که حسابی پتانسیل این رو داشت که توی یه صحنه به تنهایی ظاهر بشه و بیشتر متوجه‌ی احساسات درونیش بشیم. شخصیت کمی نبود، به عنوان پادشاه قلمروی خودش‌ ازش یاد کردی.

2.باورپذیری جهان خلق شده

یکی از مهم‌ترین چیزهایی که هر رمان‌ معمایی و رازآلودی رو قوی و جذاب می‌کنه، اینه که دنیایی که ساختی، چه شخصیت‌ها باشن، چه قوانین و چه فضای کلی، برای خواننده قابل باور و ملموس باشه. یعنی وقتی داستان وارد فضای رمان میشه، مخاطب باید این حس رو داشته باشه که همه چیز توی این دنیا واقعی و منطقی داره پیش میره، حتی اگر قصه پر از رمز و راز باشه.

اما توی رمانت، بعضی جاها این حس برقرار نشده و این باعث شده بعضی اتفاقات و رفتارها مصنوعی و دور از واقعیت به نظر برسن. مثلاً:

تضادهای ناگهانی بین شخصیت‌ها:
بعضی شخصیت‌ها یکدفعه تغییراتی می‌کنن که هیچ پیش‌زمینه و انگیزه‌ی کافی ندارن، این باعث میشه خواننده باور نکنه و از ارتباط گرفتن با شخصیت فاصله بگیره.

اطلاعات یکجا و غیرداستانی:
وقتی حجم زیادی از اطلاعات خیلی سریع و بدون زمینه در قالب دیالوگ یا مونولوگ ریخته میشه، این باعث میشه داستان طبیعی جلو نره و احساس کنی داری یه گزارش می‌خونی نه یه روایت زنده.

فضاسازی و قوانین دنیای داستان:
باید دقت بشه که قوانین و محدودیت‌های دنیایی که ساختی پایدار و هماهنگ بمونه. هر تغییری یا باز شدن راز جدید باید توی چارچوب همین قوانین باشه، وگرنه مخاطب سردرگم میشه و ممکنه فکر کنه نویسنده فقط برای پیچیده‌تر کردن قصه، دست به هر کاری زده.

دیالوگ‌ها و واکنش‌ها: رفتار و صحبت‌های شخصیت‌ها باید منطقی و منطبق با شخصیت‌شون باشه. اگه شخصیت‌ها ناگهانی به راحتی اعتماد کنن یا واکنش‌های عجیب نشون بدن، باورپذیری جهان داستان خدشه‌دار میشه.

این ملاک، از چیزی که بقیه فکر می‌کنن، خیلی ارزشمندتر و قابل بحث‌تر از این حرفاست. چرا؟

چون اگه دنیای رمانت از نظر باورپذیری دچار مشکل باشه، حتی جذاب‌ترین ایده‌ها و پیچیده‌ترین معماها هم نمی‌تونن مخاطب رو نگه دارن. چون مخاطب حس می‌کنه این رمان واقعی نیست و ارتباط عاطفی و فکری با رمان برقرار نمی‌کنه. این یعنی رمان از نظر تاثیرگذاری و کشش میفته پایین و نمی‌تونه اون تجربه عمیقی که تو دلت داری بسازی.

بریم سراغ توصیه‌ها:

سعی کن برای هر تغییر بزرگ در رفتار یا اتفاق‌های توی رمان، دلایل روشن و قابل لم*س بذاری.

اطلاعات مهم رو در قالب موقعیت‌های داستانی و تدریجی ارائه بده تا هم کشش حفظ بشه هم حس طبیعی بودن داستان.

قوانین دنیای رمان رو با دقت تعریف کن و همه چیز رو در چارچوب اون‌ها پیش ببر.

دیالوگ‌ها و واکنش‌ها رو طبیعی‌تر و منطبق‌تر با شخصیت‌ها و موقعیت بساز.

اینا کمک می‌کنن جهان خلق شده‌ات واقعی‌تر و باورپذیرتر باشه و خواننده هم تا آخر با داستان همراه بمونه.

3.کشمکش و تعلیق

نکات مثبت:


توی خلق فضایی مرموز و پرابهام موفق بودی. این باعث شده که حس کنجکاوی خواننده تحریک بشه و دائم بخواد بدونه جریان بعدی چی می‌شه. یادته تو چت باکس بهت چی گفتم؟
گفتم با رمان خوبی طرفم، نقد رمان خوب از هر چیزی برام جذاب‌تره.
همین تعلیق و کشمکش بود که حسابی رمانت رو خوندنی کرده بود.
بعضی صحنه‌ها به خوبی تنش‌زا و هیجان‌انگیز طراحی شدن، طوری که ضرب‌آهنگ روایت بالا می‌رفت و کشمکش‌ها به چشم می‌اومدن.
شخصیت‌ها اغلب درگیر تعارضات درونی و بیرونی هستند که باعث می‌شه داستان حالت پیچیده‌تری داشته باشه و ساده از کنارش نگذری. همون پیچیدگی بود که توی سخن نویسنده، قبل از این که رمان شروع بشه بهش اشاره کردی.

نکات منفی:

کشمکش‌های اصلی رمان گاهی اوقات یکنواخت می‌شن یا بیش از حد طولانی می‌شن بدون این که اتفاق مهمی بیفته. این باعث افت انرژی داستان می‌شه و ممکنه خواننده احساس کُندی کنه.

تعلیق‌ها گاهی مصنوعی به نظر می‌رسن؛ یعنی مثل وقتی که ناگهان یه اتفاق بزرگ یا راز مهم مطرح می‌شه بدون این که بستر و مقدمه‌چینی کافی براش وجود داشته باشه. این وسط خواننده ممکنه دچار سردرگمی بشه و حس کنه بعضی اتفاق‌ها بی‌پایه و شتاب‌زده‌ان.

بعضی دیالوگ‌ها و واکنش‌ها به جای اینکه باعث بالا رفتن تعلیق بشن، بیشتر باعث شکستن ریتم داستان و کاهش هیجان می‌شن. مثلاً گفت‌وگوهایی که خیلی سینمایی و غیرطبیعی‌ان و کشمکش رو کم‌رنگ می‌کنن.

گاهی هم کشمکش‌های درونی شخصیت‌ها به خوبی عمق پیدا نمی‌کنن و بیشتر سطحی باقی می‌مونن. در نتیجه اون حس درگیری روانی و کشمکش واقعی که باید باشه، منتقل نمی‌شه.

4.ایده رمان

ایده رمان از یه منظر کلی جذابه و پتانسیل خوبی داره. ترکیب معما، انتقام و روابط پیچیده شخصیت‌ها فضای داستان رو پرتنش و هیجان‌انگیز کرده که قطعاً می‌تونه خواننده رو تا آخر صفحه‌ها همراه کنه. این ایده اصلی و پایه رمان، ظرفیت خلق اتفاقات و پیچش‌های غیرمنتظره رو داره و به خصوص وقتی با شخصیت‌هایی که هرکدوم عمق روانی دارن همراه بشه، می‌تونه اثرگذار باشه.

اما از طرف دیگه، مشکل اصلی اینه که ایده هنوز به طور کامل در داستان بروز پیدا نکرده و گاهی مسیر داستان با بعضی تصمیمات عجولانه یا ریتم نامتعادل از هدف اصلی منحرف میشه. مثلاً، بعضی از پیچش‌ها یا تغییرات ناگهانی توی داستان، مثل تغییر رفتار آنید یا قبول سریع و راحت اعتماد به افراد جدید، به نظر میاد بیشتر برای تسریع روند داستان گذاشته شده تا به شکل طبیعی و منطقی از دل ایده بیرون بیاد. این موضوع باعث میشه ایده اصلی کم‌کم توی هیاهوی اتفاقات گم بشه و تاثیرگذاری خودش رو از دست بده. (توی سخن منتقد بیشتر بهت توضیح میدم)

یه نکته دیگه هم اینه که ایده رمان تا الان خیلی روی جنبه‌های بیرونی و کلیشه‌ای کشمکش‌ها متمرکز شده و کمتر فرصت داده شده که جنبه‌های روانشناختی یا فلسفی شخصیت‌ها و دلایل عمیق‌ترشون برای انتخاب‌هاشون به خوبی شکل بگیره. در نتیجه، گاهی اوقات ایده اصلی به سطحی‌ترین حالت خودش سقوط می‌کنه و از عمق مورد انتظار دور میشه.

اگر این موارد اصلاح بشه، یعنی شخصیت‌ها طبیعی‌تر واکنش بدن، تصمیم‌ها منطقی‌تر و داستان با ریتم بهتری جلو بره، اون وقت ایده رمان می‌تونه به یکی از جذاب‌ترین بخش‌های داستان تبدیل بشه و خواننده رو عمیق‌تر درگیر کنه.

5.زاویه دید

زاویه دید رمان از دید سوم شخص راوی دانای کل انتخاب شده که مزیتش اینه که اجازه میده داستان رو از نگاه چند شخصیت مهم ببینیم و اطلاعات بیشتری به دست بیاریم. این روش برای داستان‌هایی با پیچیدگی‌های متعدد مثل رمان تو که پر از معما و کشمکشه، خیلی خوبه چون کمک می‌کنه فضا گسترده‌تر و پرجزییات‌تر بشه.

ولی از طرف دیگه، مشکلش اینه که گاهی روایت خیلی سریع بین دیدگاه شخصیت‌ها پرش می‌کنه و همین باعث می‌شه تمرکز خواننده از دست بره و بعضی بخش‌ها، به خصوص احساسات و درون‌مایه‌های شخصیت‌ها، کم‌رنگ یا سطحی بشه. مثلاً تو بعضی پارت‌ها انگار از دید چند نفر همزمان چیزهایی می‌شنویم ولی در نهایت نمی‌تونیم عمیق‌تر به دنیای درونی اون شخصیت‌ها وارد بشیم. این باعث می‌شه کشمکش‌ها کمتر تاثیرگذار بشن.

از لحاظ باورپذیری هم، وقتی صحنه ناگهانی عوض می‌شه بدون اینکه آمادگی یا مقدمه‌ای براش باشه، داستان کمی دستپاچه و مصنوعی به نظر می‌رسه.

اگه رمان بخواد بیشتر روی احساسات و دنیای ذهنی شخصیت‌ها تاکید کنه، شاید بهتر باشه توی بعضی بخش‌ها زاویه دید محدودتر و تک‌نفره‌تر بشه؛ یعنی عمیق‌تر به درون یک یا دو شخصیت کلیدی بپردازه تا حس و حالشون واقعی‌تر و ملموس‌تر منتقل بشه. این کار هم باعث می‌شه تعلیق بهتر حفظ بشه و خواننده بیشتر درگیر شخصیت‌ها و معماها بشه.

در کل، زاویه دید رمان انتخاب مناسبیه ولی نیاز به کنترل بیشتر و استفاده دقیق‌تر داره تا باعث سردرگمی نشه و بیشتر به عمق شخصیت‌پردازی کمک کنه.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا پایین