- نوشتهها
- 152
- پسندها
- 541
- امتیازها
- 93
سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز انجمن.
زین پس در این تاپیک میتوانید، خاطرات خود دررابطه با رمان را با ما به اشتراک بگذارید و کاربران عزیز میتوانید نظرات خود را درباره رمان بنویسید.
لطفاً قبل از ارسال پست، قوانین ساب را مطالعه فرمایید.
لینک رمان:
نویسنده: @Saya
زین پس در این تاپیک میتوانید، خاطرات خود دررابطه با رمان را با ما به اشتراک بگذارید و کاربران عزیز میتوانید نظرات خود را درباره رمان بنویسید.
لطفاً قبل از ارسال پست، قوانین ساب را مطالعه فرمایید.
لینک رمان:
قبل از آن که بتواند خودش را عقب بکشد، دستش را سپر سرش کرد و زیر تکههای آجر و گچ ساختمان، به دام افتاد.
_ نیکا!
درد شدید پایش، قدرت تکلم را برای چند ثانیه از او سلب کرد. به سختی خودش را از زیر آوار تکان داد و به محض این که متوجه شد نمیتواند پایش را تکان بدهد، صدا زد:
_ پام گیر کرده، بیا کمکم کن.
لاورنتی در چهارچوب درب قرار گرفت و با اضطراب، به دیوارهای نامتعادل ساختمان نگاه کرد.
_ لاورنتی! با توام.
پسر، نگاهی به آوار فرو ریخته روی جسم او انداخت و سپس، به پوشهی درون دستش خیره شد.
_ هی ایوانوف، پلیسها رسیدن! باید بریم.
این صدای یکی از آخرین بازماندههای پرسنل حفاظت از سفارت بود که...
_ نیکا!
درد شدید پایش، قدرت تکلم را برای چند ثانیه از او سلب کرد. به سختی خودش را از زیر آوار تکان داد و به محض این که متوجه شد نمیتواند پایش را تکان بدهد، صدا زد:
_ پام گیر کرده، بیا کمکم کن.
لاورنتی در چهارچوب درب قرار گرفت و با اضطراب، به دیوارهای نامتعادل ساختمان نگاه کرد.
_ لاورنتی! با توام.
پسر، نگاهی به آوار فرو ریخته روی جسم او انداخت و سپس، به پوشهی درون دستش خیره شد.
_ هی ایوانوف، پلیسها رسیدن! باید بریم.
این صدای یکی از آخرین بازماندههای پرسنل حفاظت از سفارت بود که...
- Saya
- جنایی رمان کاراکال | حدیثه شهبازی عاشقانه معمایی
- پاسخها: 147
- تالار: رمانهای درحال تایپ
نویسنده: @Saya