میدونی میخوام چی کار کنم؟
حرفایی که تو دلم تلنگر شدن و نتونستم به خانوادم بگم و میخوام به دوستام بگم.
به کسایی که آشنا نیستن ولی از خیلی از آشناها بهترن.
الان که دست به نوشتن کردم حالم خیلی بده طوری که اشکهام دارن روی صفحه گوشی میچکن و نمیتونم کنترلشون کنم.
دوباره همین الان متوجه یه خبر بد شدم خبری که حالم و خیلی دگرگون کرده.
چند وقت پیش متوجه شدم باردارم؛ دست به هرکاری زدم تا سقطش کنم. قرص خوردم، ده لیوان شربت زعفرون غلیظ، چند لیوان شربتهای گرم و ...
به خونریزی افتادم طوری كه گفتم سقط شد اما خبر بدترش میدونید کجاست امروز دوباره متوجه شدم که سقط نشده و هنوز سرجاشه.
دارم دق میکنم...