چالش مونولوگ برتر هفته (۱)

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

گُمانْ

مدیر تالار نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
داور آکادمی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
152
پسندها
پسندها
541
امتیازها
امتیازها
93
بسم تعالی
همانطور که از اسم مسابقه مشخص هست
هر هفته به برترین مونولوگ برتر جوایز اهدا خواهد شد.
تنها رعایت یک موضوع برای شرکت در این مسابقه مهم است
«لطفاً مونولوگ انتخاب شده از آثار خودتون باشه»
آثار شامل: رمان، داستان، رمان کوتاه، داستان کوتاه، داستانک، فیلم نامه، فن فیکیشن و...
به سه نفر اول برنده‌ی این مسابقه جوایز نفیس اهدا خواهد شد که به شرح زیر است:
۱_ نفر اول: ۲۰۰ امتیاز
۲_ نفر دوم: ۱۵۰ امتیاز
۳_ نفر سوم ۵۰ امتیاز
 
غم فقط برای یک نقاشی زنده است، چرا که هیچ هنرمندی دوست ندارد ادمک‌های مغموم خلق کند. خالق‌ها صاحب اختیارند و اندوه یک جبر است.
 
عشق، قصه‌ای‌ست که هیچ‌کس نمی‌تواند پایانش را بنویسد.
می‌آید بی‌صدا، مثل نسیمی که از لای پنجره‌ی باز می‌گذرد،
و می‌ماند، حتی وقتی که همه چیز می‌رود. حتی وقتی که تو می‌روی.
تو رفتی و من ماندم، تنها با این سؤال بی‌پایان که چرا؟
چرا دل‌ها، این‌گونه شکننده‌اند؟
چرا دو نفر که قرار بود یکی باشند،
هر کدام در گوشه‌ای از دنیا، غریبه‌ای بیش نیستند؟
عشق، شاید فقط یک حرف نیست، شاید یک معجزه باشد؛
معجزه‌ای که ما را زنده نگه می‌دارد، حتی وقتی تمام دنیا تاریک است.
چشم‌های من هنوز به دنبال تو می‌گردند،
در هر سکوت، در هر سایه، در هر لحظه‌ی بی‌پایان انتظار و شاید، دوست داشتن، همین باشد؛
در دل نبودن کسی، زندگی کردن برای بودنش،
و نگه داشتن آتشی که هیچ‌گاه خاموش نمی‌شود.
 
- چون هنوزم مثلِ یه درخت سیصد ساله، به اندازه‌ی ریشه‌هام دوستش دارم، منی که تا قبل از حضورش، طرفدار صلح بودم، ولی برای داشتنش بار‌ها با خودم جنگیدم.

پ‌ن: داستانک یک بهمن خاطره
 
واهمه از توهم که مرا به بند هلاکت گرفتار گردانیده و وجودم از سرشت این عشق در دیار خواب و رویا فرتوت گشته.
اینک قطره قطره خون جاری در وجودم فقان تو را سرمی‌دهد و مهر تو انعکاسی از حقایق قلبی من خبر می‌رساند.
در مردابی از عاشقانه های دروغین به قول‌وزنجیز گشته‌ام وخود را به معشوقی چون تو تسلیم نموده‌ام.عشقی که جز نابودی در بسات معشوقان هیچ ندارد و عاشقی که عشقش همچو تازیانه‌های کفر بر پیکر معشوعش یورش ‌می‌برد.
اما هرچه که شود من این عشق را با دل‌وجان می‌خواهم.
بخشی از رمان اقلیم تباهی
 
او تا به حال با چیزی زنده بود که دیگران، از آن می‌مردند؛ تنهایی! گاهی در همین تنهایی مسرت‌بخش، صورتش را به پس پنجره می‌چسباند؛ شوق می‌آمد، دست در گردن احساس می‌انداخت و فکر، بازی می‌کرد اما حالا اثری از آن تنهایی باقی نمانده بود و چنگال تیز افکارش، در شیارهای مغزش فرو می‌رفت. او مانده بود و یک غریبه‌ی مرموز که سر از کارهایش در نمی‌آورد. آیا نشستن یک گلوله بر سینه‌اش منصفانه‌تر نبود؟! ل*ب برچید و باز هم چشم در چشم پسر دوخت. فقط سکوت بود که در بینشان قدم می‌زد و چشم‌ها، به یکدیگر گره خورده بودند. سرانجام این نگاه‌های افسرده چه بود؟ جز این که مطمئن شود که قرار نیست به این زودی دست از دنیا و وقایع اعتیادآورش بکشد... .

×| کاراکال - پارت ۴۳ 📚
 
نادانی، قفسی‌ست که با آن آزادانه روی ذهن‌ها قدم می‌زنند. بارها فریب‌شان می‌دهند، به بازی‌شان می‌گیرند، آزمایش‌شان می‌کنند آن هم آن‌چنان بی‌رحم، که گویی انسان نیستند، که گاوند، در حصاری نامرئی.
خوبی را خفه می‌کنند، صداقت را دفن می‌کنند و در عوض، نسلی از مطیعان مشتاق می‌سازند؛ نسلی که فحشا را سرگرمی می‌بیند، انحراف را آزادی، و بی‌اخلاقی را هنر.
آن‌ها دوست دارند در پشت دیوارهای براق علم پنهان شوند، اما در حقیقت، هیچ‌گاه در برابر یک مکالمه‌ی صادقانه دوام نمی‌آورند.
از حقیقت می‌ترسند، از رویارویی می‌گریزند.
و آن‌ها… آن‌ها را نمی‌شود گرفت. نه به چنگ می‌آیند، نه به دام می‌افتند. مثل مارماهی لغزنده، مار، توده‌ی چسبنده... .

رمان رنگ یک توهم است | نگین حلاف
 
با تشکر از همه‌ی شرکت کنندگان -118-"{}


نتیجه و رده بندی نهایی بدین گونه می‌باشد؛



رتبه‌ی اول» کاراکال_پارت۴۳
@Saya
نقد:

مونولوگی واقع‌گرایانه و عمیق است که شخصیت را در لحظه‌ای بحرانی و روان‌پریش نشان می‌دهد.
تنهایی و گذار ذهنی شخصیت با لحن و تصویرسازی مناسب ساخته شده.
«گلوله»، «افکار»، «سکوت» و نگاه‌ها همگی به‌خوبی تنش را منتقل می‌کنند.
پایان‌بندی مونولوگ نیز یک‌جور ناتمام اما تأمل‌برانگیز است؛ چیزی که در مونولوگ‌های روان‌شناختی ارزشمند است.
«ساختار کامل، تصویرسازی عالی، لحن روان‌شناسانه اما کمی سنگین در واژگان، شاید برای همه مخاطبان درگیرکننده نباشد»


رتبه‌ی دوم» عشق، قصه‌ای‌ست که…
@زهرا سلطانزاده
نقد:

مونولوگی احساسی، کلاسیک و پرکشش که بر جریان عاطفی پیوسته و روایت درونی غم عشق تمرکز دارد.
زبان شاعرانه و لحنی نرم دارد، اما از نظر ساختار، کمی طولانی و تکراری است.
تنش عاطفی را تا حدودی حفظ می‌کند، اما پایان خاصی ندارد؛ بیشتر حس نوستالژیک و حسرت‌محور است تا کشف‌محور.
بیشتر به درد نریشن یا مونولوگ‌های نمایشی می‌خورد تا داستان روایی.
« احساس‌برانگیز، روان، وفادار به لحن عاشقانه اما کمی کش‌دار، فاقد گره یا کشف درونی»


رتبه‌ی سوم» داستانک یک بهمن خاطره
@_MmD_
نقد:

تصویر «درخت سیصد ساله» استعاره‌ای بسیار قوی و حسی است.
فرم کوتاه و فشرده دارد و کشمکش درونی شخصیت هم مشخص است.
اگرچه به لحاظ حجم کم‌است، اما ضربه‌ی عاطفی و وضوح دارد.
اما هنوز به‌عنوان مونولوگ کامل تلقی نمی‌شود؛ بیشتر یک قطعه‌ی احساسی کوتاه است تا گفتار درونی با تحول.
«تصویرسازی قوی، تنش عاطفی اما ناقص از نظر ساختار روایی مونولوگ، ایجاز بیش از حد»




داور و منتقد: @گُمانْ





جوایز پس از اهدا در همین تاپیک اطلاع رسانی خواهد شد.
 
با تشکر از همه‌ی شرکت کنندگان -118-"{}


نتیجه و رده بندی نهایی بدین گونه می‌باشد؛



رتبه‌ی اول» کاراکال_پارت۴۳
@Saya




رتبه‌ی دوم» عشق، قصه‌ای‌ست که…
@زهرا سلطانزاده




رتبه‌ی سوم» داستانک یک بهمن خاطره
@_MmD_






داور و منتقد: @گُمانْ





جوایز پس از اهدا در همین تاپیک اطلاع رسانی خواهد شد.


جوایز اهدا شد.


@Saya
۲۰۰ امتیاز

@زهرا سلطانزاده
۱۵۰ امتیاز

@_MmD_
۵۰ امتیاز


قلمتان درخشان
-118-"{}
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا پایین