آشپزخانه آشپزخانه | آسمان

نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,250
پسندها
پسندها
7,150
امتیازها
امتیازها
388
سکه
885
t278_8fcbc610-3448-4930-b645-4b39c141dbbf.webp
به نام خالق هفت‌تیر و قلم
این آشپزخانه مخصوص تمرین‌های @آسِمان؛آسِمان؛ عضو تأیید شده است. در کارگاه "رسپی‌های لازم برای پخت یک کتاب خوشمزه" است.
دقت کنید که هیچ فرد دیگری حق آشپزی در این‌جا را ندارد!
با تشکر
 
سلام
تکلیف اول
می‌شه گفت این یه داستان یا روایت خیلی کوتاه هستش،
درباره‌ی مرد ناشناس و مرموزی که توی یک روز گرم تابستونی، با شکل و شمایلی غیر عادی وارد محله‌ای می‌شه که میشه گفت زندگی به بهترین شکل توش جریان داره و همه چیز آرومه.
( قلم نی‌ای آغشته به جوهر سرخ پشت گوش چپش گذاشته و ل*ب‌هایش کبودی مایل به قرمز بود.
پارگی در جای جای پیراهنش پیدا می‌شد. گویی جانوری درنده به تنش هجوم آورده و یک بار او را کشته بود)
عادت عجیبی که داشته این بوده که به وقت غروب توی بالکن خونه‌ش می‌نشسته و با قلم و دوات سرخ رنگ شروع می‌کرده به نوشتن چیزهایی نامشخص روی کاغذ. ( شاهد اصلی اتفاقات پسر بچه‌ای به اسم امیده)
بعد از نوشتن با کلی حساسیت و ظرافت، در نهایت با دیدن متن روی کاغذ تمام بدنش از ترس به لرزه میوفته و شروع می‌کنه به خوردن چیزهایی که نوشته. برای همین همیشه ل*ب‌هاش حالت کبودی داشته. که به خاطر رنگ دواتی که می‌خورده بوده.
درنهایت طی اتفاقاتی که توی داستان میوفته، یک روز مرد جوان به زندگیش خاتمه می‌ده. و خودش رو از بالکن به پایین پرت می‌کنه. آخرین دست نوشته رو باد جلوی پای امید می‌ندازه، و متنی که روی کاغذ بوده بالاخره آشکار می‌شه.


اسمی که بهش بیاد به نظرم می‌تونه یکی از این‌ها باشه:
1. بیم
2. در دستِ باد
3. پیش از آنکه واژه بمیرد
4. امید

اسم ها رو بیشتر بر اساس نوشته‌‌ی روی کاغذه انتخاب کردم
 
آخرین ویرایش:
سلام
تکلیف اول
می‌شه گفت این یه داستان یا روایت خیلی کوتاه هستش،
درباره‌ی مرد ناشناس و مرموزی که توی یک روز گرم تابستونی، با شکل و شمایلی غیر عادی وارد محله‌ای می‌شه که میشه گفت زندگی به بهترین شکل توش جریان داره و همه چیز آرومه.
( قلم نی‌ای آغشته به جوهر سرخ پشت گوش چپش گذاشته و ل*ب‌هایش کبودی مایل به قرمز بود.
پارگی در جای جای پیراهنش پیدا می‌شد. گویی جانوری درنده به تنش هجوم آورده و یک بار او را کشته بود)
عادت عجیبی که داشته این بوده که به وقت غروب توی بالکن خونه‌ش می‌نشسته و با قلم و دوات سرخ رنگ شروع می‌کرده به نوشتن چیزهایی نامشخص روی کاغذ. ( شاهد اصلی اتفاقات پسر بچه‌ای به اسم امیده)
بعد از نوشتن با کلی حساسیت و ظرافت، در نهایت با دیدن متن روی کاغذ تمام بدنش از ترس به لرزه میوفته و شروع می‌کنه به خوردن چیزهایی که نوشته. برای همین همیشه ل*ب‌هاش حالت کبودی داشته. که به خاطر رنگ دواتی که می‌خورده بوده.
درنهایت طی اتفاقاتی که توی داستان میوفته، یک روز مرد جوان به زندگیش خاتمه می‌ده. و خودش رو از بالکن به پایین پرت می‌کنه. آخرین دست نوشته رو باد جلوی پای امید می‌ندازه، و متنی که روی کاغذ بوده بالاخره آشکار می‌شه.


اسمی که بهش بیاد به نظرم می‌تونه یکی از این‌ها باشه:
1. بیم
2. در دستِ باد
3. پیش از آنکه واژه بمیرد
4. امید

اسم ها رو بیشتر بر اساس نوشته‌‌ی روی کاغذه انتخاب کردم
۳ خیلی خوبه
 
عقب
بالا پایین