دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات marym ]

یمنایمنا عضو تأیید شده است.

مدیر تالار گالری زندگی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
نوشته‌ها
نوشته‌ها
2,016
پسندها
پسندها
4,005
امتیازها
امتیازها
328
سکه
665
do.php


🔷🔷🔷

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ...
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، ﯾﮏ جایی و به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺑﺮمی‌گردد.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ؛
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ!
‌‌


این تاپیک متعلق به @marym می‌باشد؛ از ارسال اسپم در آن خودداری نمایید.


° مدیریت تالار گالری زندگی °
 

دفترچه عزیزم:

سلام؛ گویا کلمات در ذهنم پراکنده شدن و شاید فراری شدن از بروز شدن! همیشه سر می‌زنم و تنها خیره میشم به صفحه خالی و ساعت‌ها به یه نقطه خیره میشم، شاید کلماتی که در ذهنم می‌جنگن آروم بشن و نفس‌ تازه‌ای بکشن.
اما افسوس که هیچ‌وقت جرأت نداشتم، برای پایان دادن این جنگ و برای نوشتن!
نمی‌دانم برای شروع کردن چه بگویم، ولی باید بنویسم و باید بجنگم برای قلمی که در دست دارم.
پشت هر تلاشی، پشت هر موفقیت، شکست‌های متعددی هست؛
می‌دانم نباید ضعیف باشم، نباید زود تسلیم بشم و باید بجنگم اما همیشه یک جنگجو نیاز به پشتیبانه جنگی داره! چقدر سخته پشتیبانه‌ات خودش حمله کنِ و بعد خودش سلاح بهت بده! چه انتظاری داره ازت؟ یه سرباز زخمی باید در این میدان پیروز بشه!
خودخواهانه نیست؟ چرا باید انتظارات پیش از حد باشن؟
چقدر سخته...سربازی ترک‌ خورده در وسط میدان پر از دشمن از خودی خود،و باید بجنگه!
رسیدن‌ ارزش داره؟ شاید داره
شاید نه،
شاید ته این جنگ به بن‌ بست بخوری
شاید این جنگ به معنی پایان دادن به خودت!
به عمق چاه برسی دیگه نوری در کار نیست.
زندگی اگه به عمق تاریکی برسه، دیگه راه نجاتی نخواهی داشت!
شاید بگذره، شاید به این زودی.




[ یکشنبه/تیر/۱۴٠۴]
 
دفترچه عزیزم؛
سکوت، همه‌ جا آرام است. شاید این سکوت فقط در وجودم است؟ نمی‌دانم، اما از سکوت خیلی می‌ترسم!

چقدر غم‌انگیز است بین عزیزانی باشی اما صدایی به گوش‌ات نمی‌رسد.

وقتی باشی، وقتی خودت می‌بینی داری خودت را از دست می‌دهی اما کاری نمی‌توانی کنی، دردناک نیست؟

هنگامی که وجودت تو را می‌طلبه اما حاظر نیستی برای خودت برای آینده‌ات کاری کنی! شاید دیگر توانایی نداری؟ بازم نمی‌دانم

اما نمی‌خواهم تسلیم بشم، می‌ترسم از ماندن، از افتادن از رسیدن به عمق! باید فرار کنم به بالا به اوج، عمق جز درد چیز دیگری ندارد!


این نیز می‌گذرد! اما تنها گذر زمان است که می‌گذرد.

[ جمعه۱۳تیر ۱۴٠۴]

« به خودت ایمان داشته باش، خودت باید بنویسی تقدیرت را. »
 
دفترچه عزیزم:

به زودی دلم برات تنگ شده ای دفترچه عزیزم، جانی برات بخشیدم و نفسی از نفسم بهت عطا کردم.
چقدر زود می‌گذره، در چشم بر زنی شب شد و عمر ما گذشت و عمری نمی‌ماند برای زندگی کردن. e03627_25hh2y-154fs232528
ای دفترچه عزیزم، جزء تو ماندنی‌تر نیست.
و من رفتنی هستم،
جزیی از من در وجود تو باقی می‌مانند.
 
دفترچه عزیزم؛


وای خدای من، کلی کار سرم ریخته ولی تنبلیم گرفته کاری رو انجام بدم. اما تصمیم گرفتم امروز باید کارهای عقب مونده رو تموم کنم و خدا رو شکر نصف‌شون تموم شد و موند تایپ رمانم😭بعضی اوقات خیلی دوست دارم بگم و یکی بنویسه به‌جام چقدر خوبه کاش ی رباتی اختراع میشد که فقط تایپ کنه!
ولی حس خوبی دارم که نقد انجام دادم دیگه می‌مونه فقط تایپ رمان.
هعییی بدترش وسط این گرفتاری، یه راه‌های میارن جلوت باید یه راهی انتخاب کنی و بدترین گرفتار، گرفتار سردرگمی وقتی نمیدونی کدوم طریق کدوم انتخاب خوشاینده و به خوبی به نفع خودت تموم میشه. بدتر هم داریم اینکه نمیتونی با کسی مشورت کنی و باید به تنهایی تصمیم بگیری. واقعا چرا باید دنبال بد و بدترش و پایه‌ی بدترش بگردم؟ شاید در میان این بدتر‌ها خوبی پیدا میشه، شاید. معلوم نیست می‌سپارم به خدا هرچی بشه بزار بشه گوربابای دنیا. hvlk_82 Watermelon e03627_25hh2y-154fs232528


یادم باشد « پنج‌شنبه ۲ مرداد ۱۴٠۴ » و منی که ماندم در قرن ۱۳٠٠
 
✨دفترچه عزیزم✨
سلام:
امروز احساسات مخلوطی دارم؛ خوشحالی از اینکه پس فردا در مراسم بزرگترین کاروان پیاده‌روی اربعین شرکت می‌کنم، اما در عین حال ناراحتی از اینکه تنها یک همراه و تماشاگر خواهم بود.
بوی حرم چنان در ذهنم چرخش می‌کند که احساس می‌کنم قلبم به تپش می‌افتد. هر بار که به یاد حرم می‌افتم، دلم بی‌قرار می‌شود؛ گویی یک نیروی غیرقابل مقاومت من را به سوی آن مکان مقدس می‌کشاند.
دلم برای آغو*ش گرفتن حرم تنگ است؛ برای آن لحظه‌ای که می‌توانم در کنار دیگر زائران بایستم و با چشمانم به عظمت و زیبایی حرمت نگاه کنم.
کاش میشد منم برم کربلا، جایی که هر گامش پر از عشق و احساسات عمیق است.
بعضی با چشمان پر از اشک و دلی پر از شوق، بعضی با لبخند و احساس خوشحالی به سوی حرم می‌روند. من فقط می‌نشینم و به این لحظات نگاه می‌کنم
دلم تنگ است برای آغو*ش گرفتن حرم،
کربلا جایی است که هر زائر با دل پر از عشق و احساسات به سویش می‌آید؛ و من هم در این جمع عظیم حضور دارم، حتی اگر تنها بنشینم و به رفتگان نگاه کنم.



"یک شنبه مرداد ۱۴٠۴"
 
وایییی خدای من موندم چرا وقتی منتظرم و هیجان دارم و چند روز منتظر همون روزی هستم بعد اخرین دقیقه نمیشهههه واااقعااا چرااا اینطوری میشهههههه e03627_25hh2y-154fs232528آقا نخواستم ی کشور رو فتح کنممم، تنها خاستنم تو ممراسم شرکت کنم..💔💔💔دلممممم شکستتت
 
عقب
بالا پایین