باسلامانتهای بعضی کوچهها،( ویرگول برای مکث کوتاه استفاده میشه در اینجا نیازی به ویرگول نیست) یک صدایی همیشه میپیچد.
نه صدای گلوله بود، نه فریاد، نه آهنگ.
یک صدای خفه بود، یک چیزی بین پُک سیگار و قورتدادن بغض. قورت دادن(بدون نیم فاصله نوشته میشه)
کسی اینجا قهرمان نیست.
آدمها فقط دنبال دلیل هستند که یک شب کمتر فکر کنند، یک روز بیشتر زنده بمانند.( نقط در پایان جمله فراموش نشه)
(آدمهای این قصه نه بد بودند، نه خوب.
فقط اشتباه کردند،) به نظر اینطوری نوشته بشه بهتره.(آدمهای این قصه نه بد بودند و نه خوب؛ فقط اشتباه کردند.) یا دیر فهمیدند یا درست نفهمیدند.
در این داستان،(ویرگول اضافه) هیچکس (اول اینه هیچ کسی بهتره دوم هیچ کس بدون نیم فاصله است )دنبال معجزه نیست.
همه به دنبال یک کنج خلوتاند که بتوانند خودشان را پیدا کنند، بیآنکه (بی آنکه) کسی پیدایشان کند.
سیامک به اندازهی تموم کارای(کارهای) نکردهاش استرس داشت:
- عباس خالیکن تو فاضلاب!(به جای علامت تعجب نقط قرار بده)
صداش از ترس میلرزید.
عباس با اضطراب دبهها رو یکییکی خالی میکرد تو چاهی که بوی مرگ میداد.
سیامک زد تو سرش:
- بگیرنمون تا قیام قیامت باید جواب پس بدیم.
عرقهای سرد روی پیشونی عباس، با هر پُفِ لرزانِ نفس، مثل اشک میچکید. (سیامک رو فرستاد سرِ کوچه. خودش با چشمای از حدقهدراومده، به دبهها چنگ میزد.)( بهتره اینطوری نوشته بشه)(سیامک رو فرستاد سر کوچه و خودش با چشمهای از حدقه بیرون زده به دبهها چنگ میزد.)
عباس که پاهاش از دو زانو نشستن خواب رفته بود گفت:
- برو سرکوچه آمار بگیر، نبش کوچه پایینی پلیس رو دیدی داره میاد، سوت بزن، خودت هم از یه سمتی فرار کن!(نقطه قرار بده)
(به فکر فرو رفت؛ این جماعت مردونگی حالیشون نیست که، این همه بهشون حال بده تو عروسیها، جشنها، تولدها، آخرشم اینجوری مارو فروختن. آخ من بفهمم کار کی...) اینطوری نوشته بشه بهتره.(به فکر فرو رفت؛ این جماعت مرونگی حالیشون نیست؟ این همه تو عروسیها، جشنها و تولدها بهشون حال بده؛ آخرش هم اینجوری ما رو بفروشن.)
حرفش تموم نشده بود که در با صدای مهیبی دیوار پشتش رو خورد کرد.
عباس مات و مبهوت موند. همهمه پلیسها رو تماشا میکرد که مانع ریخته شدن محتویات دبهها توی چاه میشدن. دستی از پشت، بازوی عباس رو کشید. سردی فلز دستبند روی مچ زخمی و ترک خوردهی دستش یادآور روزی بود که زنش بهش هشدار داده بود.
- آخر هم خودتو بدبخت میکنی هم پسرتو یتیم، دست بکش از این کثافت کاریها بخدا آخر عاقبت نداره!(این قسمت چون داره فکر میکنه توی«»قرار بدی بهتره.
سرگرد عرفانی آهسته نزدیک شد.
نور خورشید تو ریشش اثر هنری نشون می داد(میداد)، چهرهش (چهرش)سردتر از یخ بود:
- بالاخره گرفتمت.
عباس لبخند کنایه آمیزی زد:
- مغرور نشو سرگرد؛ اینجا پایان منه؟ اینجوری فکر میکنی؟
سرگرد حتی اخم هم نکرد. اشارهاش به سربازها حکم اعدام داشت:
- ببرینش!
به سربازها دستور داد کل خونه رو بررسی کنن و برگشت به سمت ماشین پلیس.
وقتی عباس رو میبردن، لگدش به دبهای خورد که غلطید و ایستاد روبروی(روبهروی) چاه فاضلاب؛ مثل سنگ قبری برای همهی رویاهایی که جامعه در اون ریخته بود.(نقط آخر جمله فراموش نشه)
ایرادات پارت یک.
آخرین ویرایش: