دستهای علی لرزیدند و به دیوار تکیه زد، نالههایش کم و گاهی بلند میشد و به خون خیره شد که در تاریکی برق میزد، به سمتش آمد و یقهاش را گرفت و فریاد زد: « چطور تونستی انسان بکشی؟ تو چه جانوری هستی؟ »
اشک در گوشه چشم علی جمع شدند و از سر ناچاری فریاد زد... .
***
- خوب گوشهاتون وا کنید چی میگم، شهر مانند روستا نیست که امنیت داشته باشه و نمیتونی به کسی اعتماد کنی و دستش رو بگیری و بیاری خونه! یه انسان، بخاطر منافع خودش به صورتش نقاب میزنه، کاری پیشت داره؟ فرشته میشه، آدم خوبی میشه تا وقتی که کارش پیشت گیر باشه. شهر آدم ساده و بیعرضه نمیخواد.
به جزء خانواده نمیتونی به کسی اعتماد کنی، خانواده تا آخرین نفسی براش باقی مانده کنارت بدون هیچ نقاب و مصلحت میایسته و از هر اتفاق ازت محافظت میکنه.
جایی که میریم، آدمهای رنگارنگ از هر ریشه و قومیت داره و حق توهین و بیاحترامی به دیگران نداری!
اگه منتظر احترام باشی، اول احترام کن تا احترامی پس بگیری!
این رو تو مغزتون فرو کنید، دادی باید بگیری. گرفتی باید پس بدی.
این مصداق همه انسانهاست.
مورد بعدی، حسام و حسن، سر تو میاندازی و میری و میای، شهر میخوای؟ دعوا نداریم، شر نداریم اینجا دعوا کردی ریشسفید آوردم و کلی منتکشی تموم میشه و میره اما تو شهر از این خبرا نداره، روستا عشایری تموم میشه ولی آدمهای شهر، تنها به کلانتری رضایت میدن، گوش فرمان شد؟
حسن در دلش نالید، هر کاری کند تا فقط زنش را راضی نگه دارد، اما سوگند خوشحال است که درساش را ادامه خواهد داد اما صحبتهای پدرش او را ترساند از مردم شهر ترسید، نکند بهش آسیب برسانند؟ چرا همه آدمهای شهر دورو هستند؟ چقدر میتوانند خودخواه باشند؟ اما سکوت را انتخاب کرد و اکتفاء داد به سر تکان دادن.
حسام، سرش را خاراند نمیتواند روزش بدون شر و شیطنت را بگذارد و سرش را پایین انداخت و لبخند دندان نمایی زد که از چشم علی دور نمانده، حسن و سوگند به کمک مادرشان رفتند.
حسام از نگاههای پدرش خواست فرار کند که با نزدیک شدن پدرش متوقف شد، علی خودش را در حسام میدید و در نوجوانیاش حسابی پدرش را اذیت کرد. چشمهای دریایی حسام برق میزدند و او را ترساند، دستش را بلند کرد و باید حسام را تهدید کند، انگشتاش را تهدید کنان تکان داد و گفت: « وای به حالت، باعث دردسر بشی به خدایبزرگ، قسم یه روز نمیمونم. »
حسام جا خورد، از پدرش ترس دارد و همیشه از نگاهاش لو میرفت.
صاف ایستاد و دستاش را جلوی سینهاش گذاشت و خم شد و گفت:
« خیالت بابتم راحت باشه، سرم عین گاو میاندازم و میرم و میام گوش فرمان که سهله، بخوام یا نخوام باید موضوع رو در گوشم فرو کنم. »
امیدواری گفت و از حسام دور شد، علی برای پیشرفت و برآوردن رویاهای فرزنداناش همهی دار و ندارش را فروخت و راضی شد به غربت پناه ببرد؛
به سمت خانوماش رفت، و رویا درگیر جمع کردن پارچههای لباس بود و با صدایی که فقط آن را میشنوید از درد زانو و کمرش غر میزد، گفت:
- خانوم دست بجنوب، دیرمون شد.
آلا با صدایش برگشت و بلاخره میتواند در شهر زندگی کند و به آرزوی زندگی لاکچریاش برسد، خندید و چشمهایش جمع شدند و گفت:
- بابا راست میگه دیگه باید زودتر حرکت کنیم.
رویا به سمت آلا برگشت و چشم غرهای بهش رفت و گفت:
- دست به سیاه و سفید نمیزنی، حداقل پارچهها رو بذار تو وانت.
با اخم به همه خیره شد و ته قلبش راضی به رفتن نبود اما او یک پدر است و خوشحالی فرزندانش او را آرام میکند. هیچ چیزی ارزشی ندارد در مقابل لبخندهاشون.
شهر و غربت، جایی که کسی به کسی رحم نمیکند و پشیمانی سرش را چرخاند و اگر به فکر کردن ادامه دهد، حتما پشیمان خواهد شد و از رفتن منصرف میشد. دستی روی کتفش نشست و برگشت که چشم در چشمهای تیره و براق همسرش روبه رو شد، رویا با اطمینان لبخندی زد و گفت:
- خودت رو درگیر فکر کردن نکن، ما رو بسپار به تقدیر.
و از مقابلاش رد شد.
عزیزم اینجا "به جزء خانواده"شما از کلمه جزء اشتباه استفاده کردی پایین توضیح میدم که بهتر متوجه بشی و درسش کنی در متن:
جز: یعنی مگر، الا، به غیره"همه آمدند به جز علی. هیچ کس جز تو درکم نمیکنه."
جزء: یعنی قسمتی، بخشی"هر جزء این دستگاه نقش خاصی دارد. این جزء کتاب مهمه.
در بعضی جاها جملت یا خبریه و یا امری؛ اما از علامت تعجب در پایان جمله استفاده کردی. جملهای که هیچ حس شگفتی و یا تعجب رو بروز نمیده نباید از! استفاده کنی. این رو یک دور دیگه چک کن و صحیح کنش.
در بعضی قسمت ها از علایم به خوبی استفاده نکردی و یا بی هوا از ویرگول های اضافه که لازم نبوده استفاده کردی و جملت رو بهم ریخته من یک نمونه میارم فقط برای مثال شما بقیه رو هم چک کن:
" که درسش را ادامه خواهد داد اما صحبتهای پدرش آن را ترساند از مردم شهر ترسید، نکندبهش آسیب برسانند؟ "

" که درسش را ادامت خواهد داد؛ اما صحبتهای پدرش آن را ترساند. از مردم شهر ترسید. نکنه بهش آسیب برسانند؟ "

در یک جمله که فعل اومده و کامله شما نباید از ویرگول استفاده کنی باید به جمله پایان بدی و. بذاری و اگر معنای اون مرتبط به جملهی بعد باشه و میخوای اون رو وصل کنی باید از؛ استفاده کنی.
یه نکتهی دیگه لحن ها در جملاتت نامشخصه که محاورهای هس یا ادبی.
مثل جمله بالا که من برات برای مثال به دو صورت مینویسم تا متوجه بشی:
محاورهای: صحبتهای پدرش اون رو ترسوند. از مردم شهر ترسید. نکنه بهش آسیب برسونن؟
ادبی: صحبتهای پدرش آن را ترساند. از مردمان شهر ترسید. مبادا به او آسیب رسانند؟
در خیلی قسمت های دیگه تو متن عامیانه و ادبی رو قاطی نوشتی گلم.
بعضی جا ها جملت رو با و خیلی طولانی کردی که این باعث میشه خواننده دل زده بشه از جملات طولانی پشت سر هم که باید یک نفس و بی درنگ و توقف او ها رو بخونه تا درک کنه متن رو.
بهتره جملاتت رو به دو سه خط نرسونی.
و همین از تمام لحاظ دیگه عالی بود، با پشت کار ادامه بده عزیزم.
موفق باشی♡