پارت نوزدهم: چارپایهات را پیدا کن
شبیه معجزه بود. درست همه چیز چیده شده و منظم داشت جلو میرفت. هیچوقت اینقدر به هدف نزدیک نشده بود و این شادی عمیقی را در وجود مرد فعال کرده بود. سکوتی محض، ویلایی کنار دریا با صدای امواج. منظرهای فوقالعاده که احتمالا همه ما دوست داریم در طول زندگی تجربهاش کنیم. مرد هم دقیقا همین فکر را میکرد. او هم برای تجربهای تازه به اینجا آمده بود. بعد از کمی لذت بردن و استراحت، به سمت ماشینش رفت و از صندوق عقب مقداری طناب و یک چارپایه برداشت و به ویلا برگشت. انگار که او برای تکمیل لذت از این منظره و این روز شگفتانگیز تنها همین چارپایه را کم داشت.
شبیه معجزه بود. درست همه چیز چیده شده و منظم داشت جلو میرفت. هیچوقت اینقدر به هدف نزدیک نشده بود و این شادی عمیقی را در وجود مرد فعال کرده بود. سکوتی محض، ویلایی کنار دریا با صدای امواج. منظرهای فوقالعاده که احتمالا همه ما دوست داریم در طول زندگی تجربهاش کنیم. مرد هم دقیقا همین فکر را میکرد. او هم برای تجربهای تازه به اینجا آمده بود. بعد از کمی لذت بردن و استراحت، به سمت ماشینش رفت و از صندوق عقب مقداری طناب و یک چارپایه برداشت و به ویلا برگشت. انگار که او برای تکمیل لذت از این منظره و این روز شگفتانگیز تنها همین چارپایه را کم داشت.