همگانی توی آینه یه غریبه دیدی...

دلارامـــ!

مدیر آزمایشی تالار سرگرمی + مترجم آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر اثـر
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
174
پسندها
پسندها
450
امتیازها
امتیازها
63
سکه
177
امروز صبح بیدار شدی، رفتی جلوی آینه... اما اون کسی که توی آینه دیدی، تو نبودی!
چی دیدی؟ چه اتفاقی افتاد؟
یه داستان کوتاه بنویس درباره این تجربه عجیب...
 
اسمش ماریا بود. معلوم بود از یه جنگ سخت برگشته. سر و صورتش خاکی بود؛ اما نگاهش قدرت داشت.
ازش ترسیدم. وقتی نگاهش می‌کردم، فقط بهم لبخند میزد. اونقدر بهم لبخند زد که تونستم بهش نزدیک‌تر بشم، مثل یه بچه گربه که دستت رو به نشون دوستی جلوش دراز کنی. قدمی به سمتش برداشتم؛ ولی در کمال تعجب، کمی عقب‌تر رفت. اسمش رو صدا زدم...
همون اسمی که فکر می‌کردم اسم دختر توی آینه هست، اسم رویاهای خودم... اسمی که برای آینده‌ی خودم انتخاب کرده بودم.
سرش رو تکونی داد. موهای بلند صافش صورتش رو با زیبایی قاب کرده بودن. مژه‌های بلند و پوست سفید، چشمان کشیده، لبای عروسکی...
برگشت و قدم به قدم ازم دور شد. وقتی دور میشد، می‌فهمیدم حتی از نظر ظاهری هم قویه. قدماش صلابت خاصی داشتن و با هر قدمش، بیشتر به قدرت نزدیک میشد. چند قدم که دورتر شد، با صدای آروم و ملیحی گفت:
- هنوزم می‌خوای همونجا وایسی، یا می‌خوای دنبالم بیای؟
به معنای واقعی کلمه، هنگ کردم!
چطوری می‌خواستم دنبالش برم؟ ما دنیامون خیلی باهم تفاوت داشت!
سرش رو برگردوند و لبخندی بهم زد. با لبخندش قدمی برداشتم..
مثل همون بچه گربه که وقتی دست دوستی بدی بهش، تو تنها آدم امن دنیای اون میشی، دنبالش راه افتادم. اما مطمئن نیستم بتونم از آینه گذر کنم...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: .Ania.
صبح زود بود و هنوز آفتاب کامل بالا نیومده بود و پنجره اتاقم نیمه روشن بود. با چشم‌های نیمه‌باز رفتم سمت دستشویی که صورتم رو بشورم. وقتی چراغو روشن کردم و به آینه نگاه انداختم... یخ زدم.
اون چهره‌ای که توی آینه دیدم، من نبودم.
موهاش سیاه و بلند و پوستش کمی تیره‌تر از من بود. چشم‌هاش خاکستری بودن ولی خالی... مثل ته چاهی که نور بهش نمیرسه. لبخند زد، ولی من لبخند نزده بودم.
دستام لرزید و عقب رفتم ولی اون توی آینه ثابت ایستاده بود. بعد آروم سرش رو کج کرد و انگار از پشت شیشه بهم نگاه کرد. ل*ب‌هاش حرکت کردن:
- تو دیر رسیدی.
قلبم توی سینه‌ام کوبید. چی دیر شده؟ کی هست؟ چرا جای منه؟
می‌خواستم فرار کنم ولی پام سست شده بود. چشم ازش برداشتم، چراغو خاموش کردم و از دستشویی دویدم بیرون؛ اما وقتی از اتاق بیرون رفتم متوجه شدم چیزی عوض شده. دیوارها نقره‌ای بودن، پنجره‌ها شکل دیگه‌ای داشتن؛ حتی صدای بیرون فرق می‌کرد.
من دیگه توی دنیای خودم نبودم.
یا شاید... اون توی دنیای من بود و جاشو با من عوض کرده بود.
 
عقب
بالا پایین