شعر گئورگ تراکل | شاعر اتریشی

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع (SINA)
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

(SINA)

مدیر آزمایشی تالار شعرکده+تدوینگر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
مـدرس
ویراستار
مشاور
کپیـست
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,009
پسندها
پسندها
5,530
امتیازها
امتیازها
438
سکه
4,038
مادر نوزاد را برد در ماهِ سپید،
در سایه ی درختِ گردو و انگورِ کهن،
مس*ت از نرمیِ خشخاش و ناله ی چکاوک؛
و خاموش
چهره ای ریشو خم شد بر او از سرِ دلسوزی


آرام در تاریکیِ پنجره؛ و خرت و پرتهای کهنه ی پدران
تباه می شد؛ عشق و ʼخیالپردازیِ پاییزیʻ.


پس تاریک [شد] روزِ سال، کودکیِ غمبار،
که پسرک آرام پایین رفت در آب های سرد، پیشِ ماهی های سیمین،
آرامش و چهره؛
که او خود را چون سنگ پیشِ اسبانِ سیاهِ تیزپا افکند،
که ستاره اش در شبِ خاکستری به سراغش آمد؛


یا هنگامی که دست در دستِ یخزده ی مادر
غروب به گورستانِ پاییزیِ سنت پیتر رفت،
[و] لاشه ای نزار خاموش در تاریکیِ خوابگاه بود
و پلک های سردش را بر او گشود.


او اما مرغی کوچک بود در شاخه های ل*خت،​
دیرزمانی ناقوس در ماهِ نوامبر هنگامِ غروب،
خاموشیِ پدر، که او در خواب از پلکانِ مارپیچِ تاریکروشن پایین رفت.


آمرزشِ روان. غروبِ تنهای زمستان،
پیکرِ تاریکِ شبانان ل*بِ آبگیرِ کهن؛
نوزاد در کلبه ای از پوشال؛ هان چگونه آرام
چهرهاش فرورفت در تبِ سیاه.
شبِ پاک.


یا هنگامی که دست در دستِ زبرِ پدر
خاموش از تپه ی تیره ی جلجتا بالا رفت
و در محراب های سنگیِ تاریکروشن
پیکرِ آبیِ آدمی از میانِ افسانه اش گذشت،
[و] خون از زخم ʼروان گشت کبودʻ در پای دل.
هان چگونه صلیب آرام در روانِ تاریک افراشته بود.


عشق؛ که برف در کنج های سیاه آب شد،
[و] نسیمی آبی سرخوش گرفتار آمد در درختِ انگورِ کهن
[و] در گنبدِ سایه ی درختِ گردو؛
و بر پسرک آرام فرشته ی گلگون اش نمایان گشت.


شادی؛ که سوناتِ غروب نواخته می شد در اتاقهای سرد،
[و] در تیرهای چوبیِ قهوه ای [سقف]
پروانه ای آبی از پیله ی سیمین بیرون خزید.


هان کنارِ مرگ. در دیوارِ سنگی
خم شد سری زرد، کودک در سکوت،
که ماه تباهی گرفت در ماهِ مارس.


نرگسِ گلگون در گنبدِ گورِ شب
و صداهای سیمینِ ستارگان،
که دیوانگیِ تاریک لرزان از پیشانیِ آن خفته فروافتاد.


هان چگونه گذری سرازیر به رودخانه ی آبی خاموش
در اندیشه ی چیزی فراموش شده [بود]، که در شاخه های سبز
چکاوک به فروشدن می خواند چیزی بیگانه را.


یا هنگامی که او دست در دستِ استخوانیِ پیرمرد
غروب پای دیوارِ تباهِ شهر رفت
و او در بالاپوشی سیاه نوزادی گلگون را می برد،
[و] روحِ چیزی پلید در سایه ی درختِ گردو نمایان گشت.


کلیدها[ی پیانو] بر فرازِ پله های سبزِ تابستان. هان چگونه آرام
باغ در خاموشیِ قهوه ایِ پاییز تباهی می گرفت،
عطر و افسردگیِ درختِ انگورِ کهن،
که در سایه ی سباستین صدای سیمینِ فرشته فرومرد.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
غروبِ پاییز
روستای قهوه ای.
چیزی تاریک هنگامِ رفتن پیداست گاهی
بر دیوارهایی که هستند در پاییز،
پیکرها: مرد و زن، مردگان می روند
بسترِ آنها در اتاق های سرد اندازند.

پسران بازی کنند اینجا.
سایه های سنگین افتد به گندابِ قهوه ای.
کنیزکان می روند به گردِ آبیِ خیس و گاه
به چشم ببینندش، از آوازِ شب لبریز.

برای چیزی تنها میخانه ای است آنجا؛
آن کوچیده از ابرهای زرینِ تنباکو
ʼدرنگ می کند بردبارʻ به زیرِ تاق های تاریک.

اما همواره سیاه و نزدیک است چیزی ازآنِ خویش.
در سایه ی تاق های کهن می اندیشد مردِ مس*ت
به ʼتا دورها کوچ کرده مرغانِ وحشی'
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین