نویسنده عزیز، از اینکه انجمن کافه نویسندگان را برای ارتقای قلم خود و انتشار آثار ارزشمندتان انتخاب کردید، نهایت تشکر را داریم.
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
نویسنده: @سایهـ سٰـار
ناظر: @مینِرا
لینک تاپیک تایپ:
لطفا پس از هر پارت گذاری در گپ نظارت اعلام کنید. تعداد مجاز پارت در روز 3 پارت می باشد. در غیر این صورت جریمه خواهید شد.
پس از هر ده پارت، رمان شما باید طبق گفته های ناظر ویرایش گردد وگرنه رمان قفل می شود.
پس از ویرایش هر پستی که ناظر در این تاپیک ارسال کرده است، آن را نقل قول زده و اعلام کنید که ویرایش انجام شده است.
از دادن اسپم و چت بی مربوط جدا خودداری کنید
نویسنده: @سایهـ سٰـار
ناظر: @مینِرا
لینک تاپیک تایپ:
در حال تایپ موضوع 'رمان کوتاه لکنت لحظهها | سایـهسار'
به نام خدا
عنوان: لکنت لحظهها
ژانر: درام، ترسناک
نویسنده: ستاره
ناظر: @مینِرا
خلاصه:
برکه، زادهیِ غربت و غریب با خود، پس از سالها تنهایی، با ارثیهای ناگفته - کلیدی قدیمی و نشانی مبهم - به سویِ زادگاهی بازمیگردد که تنها در رویاهایِ گُنگش نفس میکشد.
اما ورود به خانهی متروک پدری، نه پایانِ غربت، بلکه آغازِ وهمی آمیخته با نگاه عجیب مرد همسایه است. مردی که همیشه روی تک صندلی چوبی ایوان، به برکه خیره میشود و در نگاهش گفتههای عحیبیست که درکش برای برکه، سخت است...
اینجا، جایی است که خاطرات بدل به هیولا میشوند و سکوتِ شهرک کوچک، پژواکِ پیمانی شوم است.
عنوان: لکنت لحظهها
ژانر: درام، ترسناک
نویسنده: ستاره
ناظر: @مینِرا
خلاصه:
برکه، زادهیِ غربت و غریب با خود، پس از سالها تنهایی، با ارثیهای ناگفته - کلیدی قدیمی و نشانی مبهم - به سویِ زادگاهی بازمیگردد که تنها در رویاهایِ گُنگش نفس میکشد.
اما ورود به خانهی متروک پدری، نه پایانِ غربت، بلکه آغازِ وهمی آمیخته با نگاه عجیب مرد همسایه است. مردی که همیشه روی تک صندلی چوبی ایوان، به برکه خیره میشود و در نگاهش گفتههای عحیبیست که درکش برای برکه، سخت است...
اینجا، جایی است که خاطرات بدل به هیولا میشوند و سکوتِ شهرک کوچک، پژواکِ پیمانی شوم است.
- سایهـ سٰـار
- پاسخها: 3
- تالار: رمانهای کوتاه درحال تایپ