آشنایی
فایده نداشت. چشمهایم را هزار بار مالیدم، اما فایده نداشت.
(جمله "فایده نداشت" در ابتدای متن دو بار تکرار شده است. بهتر است یکی از آنها حذف شود تا متن روانتر شود.) ("فایدهای نداشت. چشمهایم را هزار بار مالیدم، اما هیچ نتیجهای نگرفتم.") آسمان همچنان
(همچنان) سرخ بود. چنان سرخیای که تا به امروز مثلش را تنها روی ل*ب دخترهای قرتی دیده بودم
. ( استفاده نادرست از ویرگول) ( "آسمان همچنان سرخ بود؛ چنان سرخیای که تا به امروز مثلش را تنها روی ل*بهای دخترهای قرتی دیده بودم.") با هر بار دیدنشان
(دیدنشان، ) هم چنان
(چنان )سر شوق میآمدم که آخرسر کارم به گشتارشاد و خشم مامان میرسید. فقط نمیدانم این سرخی چرا مرا تا این حد به وحشت انداخته بود!
(پیشنهاد: " فقط نمیدانم، چرا این سرخی تا این حد مرا به وحشت انداخته بود!" ) احساس خوبی نداشتم. انگار اتفاقی در راه بود که به هیچوجه خوشایند نبود.
- یا ابلفضلِ الحسین! آسمون چرا این شکلیه غلام؟
(پیشنهاد: "آسمان چرا اینطوری است، غلام؟")
خب
( خب، ) ظاهراً مادرم را هم ترسانده که اینگونه
(اینگونه) با غلظت اسم من و پدر و برادرم را در یک جمله به زبان میآورد.
( پیشنهاد: این جمله را "خب، ظاهراً مادرم را هم ترسانده که اینگونه با غلظت اسم من و پدر و برادرم را در یک جمله به زبان میآورد."
- پیشنهاد: این جمله را به جملات کوتاهتر تقسیم کن.)
در حالت عادی
(رعایت ویرگول ) (در حالت عادی، )امکان نداشت حداقل اسمی از من یکی ببرد. حالا به هر روش مستقیم یا غیرمستقیمی که میخواست باشد. الکی که نبود؛ با خط قرمزش، یعنی خانوادهی عزیزتر از جانش شوخی کرده بودیم.
( "الکی که نبود؛ با خط قرمزش، یعنی خانوادهی عزیزتر از جانش شوخی کرده بودیم.")
(- پیشنهاد: "این شوخی الکی نبود؛ با خط قرمزش، یعنی خانوادهی عزیزتر از جانش شوخی کرده بودیم.")
میگویم خانواده، زبانم لال خودم و پدر و برادرانم را نمیگویم ها! منظورم طیر و طایفهی خرمیهاست. جایی که مادرم در آنجا تولید گشت و رشد نمود.
(عدم وضوح در توصیف: - "جایی که مادرم در آنجا تولید گشت و رشد نمود.")
(- پیشنهاد: "جایی که مادرم در آنجا بزرگ شد و رشد کرد.") آخر هم به گفتهی خودش در پانزدهسالگی گیر ما چراغوارههای دربهدر شده افتاد.
خیره به صفحه سرخ و پر گرد و غبار مقابلم، رو به مادرم گفتم:
- میگم، آدرسو درست اومدیم؟ ایستگاه اشتباهی پیاده نشدیم؟
صدایش طبق معمول با خشونت خاصی به گوشم رسید
- چی میگی؟ بقالی بابات نیست که دوتا ایستگاه این ورتر اون ورتر باشه.
پشتبندش مانی ذوقزده گفت:
- مامان بابا بقالی داره؟ واقعنی؟
("مامان، بابا بقالی داره؟ واقعاً؟" )
پوزخند صداداری به هوش بیمثالش زدم و نگاه پرتمسخرم را لحظهای حواله قد و قواره کوچکش کردم.
-شوتو نگاه
!(
- شوتو نگاه!)
-اَه! چرا این هی کثیف میشه؟
(- اَه! چرا این هی کثیف میشه؟)
اینبار
( اینبار)قد رعنایم را کمی خم کردم تا ابوالفضلِ همیشه هندزفری به گوش و گوشی به دست را کمی آنطرفتر خودمان ببینم.
(پیشنهاد: "این بار قد رعنایم را کمی خم کردم تا ابوالفضلِ همیشه هندزفری به گوش و گوشی به دست را کمی آن طرفتر ببینم.") با اخم داشت صفحه گوشیاش را پاک میکرد و طبق معمول برای خودش زیر ل*ب وِردهای خارجکی میخواند.
- اوف مامان بو میاد!
تا میآیم صورت کوچک درهم شده مانی و دستی که دماغش را سفت چسبیده درست نگاه کنم، جسم نرمی محکم به صورتم میخورد و پشتبند آن صدای جیغجیغوی مامان بلند میشود:
- مردهشور اون تربیتت رو ببرن که نداریش! از این بچه خجالت بکش.
(مردهشور اون تربیتت رو ببرن که نداریش؛ از این بچه خجالت بکش!")
گیج صاف وایمیستم و به بالشتک گردنی بیچاره نگاه میکنم. دفعه چندم بود آلت ضرب و شتم من میشد؟
(- پیشنهاد: "این چندمین بار بود که آلت ضرب و شتم من میشد؟")
- مردم پسر بزرگ کردن، منم کردم. واسه اونا مایه افتخارشونن، واسه من مایه آبروریزی.
بالشتک طرح فلامینگو را از زمین برمیدارم و دوباره به جلویم نگاه میکنم. احساس میکردم ذرات گرد و غبار از ثانیهای قبل بیشتر و هوا کدرتر شده است. باد گرمی هم پوست سبزهام را آرام نوازش میکرد. دیگر راستراستکی داشت باورم میشد به جای یزد به دوران ماقبل تاریخ سفر کردهایم. آخر این دیگر چه مدلش بود؟
مامان همچنان در پسزمینه غرغر میکرد و روی اعصابم، پیادهروی که چه عرض کنم، رژه نظامی میرفت؛
( - پیشنهاد: "مامان همچنان در پسزمینه غرغر میکرد و روی اعصابم رژه نظامی میرفت.")اما محلش ندادم تا خودش کمکم بیخیال
(بیخیال) و ساکت شود. البته تجربه نشان داده بود که این بیاعتناییهایم به جای آرام کردنش عامل تبدیل شدنش از گوجهفرنگی به رب دلپذیر بود؛ اما خب، شما ده بار بروی دکتر آمپول بزنی، آیا دفعه یازدهم هم ترس برت میدارد؟ قاعدتاً خیر.
- اصلاً این بابای دربهدرشدتون کجاست دوساعته منو با شماها ول کرده تو این جهنمدره؟
با داد آخرش حواسم از وضعیت هواشناسی به وضعیت اورژانسی اعصابش جمع شد.
( - پیشنهاد: "با فریاد آخرش، حواسم از وضعیت هواشناسی به وضعیت اضطراری اعصابش معطوف شد.")
پدری که تا همین چند دقیقه پیش کنارمان ایستاده بود و با گوشیاش ور میرفت، حال اگر میتوانستید ذرات مولکولی هوا را ببینید، او را هم مشاهده مینمودید.
- جهنمدره رو خوب او...
ناگهان
(ناگهان، ) چنان باد داغی وزید که درجا خفهام کرد. به دنبالش ذرات ریز گرد و غبار بودند که مثل دست سنگین خانمجان تندتند به سر صورتم سیلی میزدند و به من مهلت تکان خوردن نمیدادند. فقط میتوانستم چشم ببندم و ساعد دستم را تکیهگاه صورت گردم بکنم.
( "فقط میتوانستم چشمهایم را ببندم و ساعد دستم را تکیهگاه صورتم کنم.") اگر لحظهای دهان باز میکردم حجم عظیمی از خاک وارد دهانم میشد. نمیدانم با این وضعیت مانی و مامان چگونه جیغ و داد میکردند.
("نمیدانم مانی و مامان چگونه با این وضعیت جیغ و داد میکردند.") من که با دهان بسته هم داشتم خفه میشدم و حس میکردم، الان است که هیکل گوشتیام کوفتهقلقلیِ کوچکی در هوا شود. دلم بیخودی
(بیخودی) شور نزده بود، که ایکاش شکرک زده بود و اینگونه
(اینگونه) شورهزار نمیشد. حال باید چه خاکی به سر میگرفتم؟ مانی! مانی را بگو! او که گوشتی به آن استخوانهای کوچکش نداشت. باد هیچکس را با خود نمیبرد، این زنگولهی دم تابوت را حتماً با خود میبرد.
(عدم تناسب در توصیف) (- پیشنهاد: "این زنگولهی دم تابوت را حتماً با خود خواهد برد.")