همگانی گپ و گفت با طعم کتاب | دوره چهارم کتابخوانی

نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,036
پسندها
پسندها
4,204
امتیازها
امتیازها
328
سکه
3,512
به نام حق.


با عرض ادب و احترام این تایپک در جهت بحث و گفتگو برای چهارمین دوره چالش کتابخوانی 1404 ایجاد شده است
لذا از ارسال هرگونه پیام نا مرتبط جدا خودداری فرمایید.
جهت دسترسی به فایل کتابها در بایگانی، روی لینک زیر کلیک کنید.

جهت به چالش کشیدن خود میتوانید از سوالات زیر بهره بگیرید.


به دور از مردم شوریده:
1. چرا گابریل اوک با وجود شکست‌های اولیه باز هم در کنار بتشبا ماند؟ این چه چیزی درباره شخصیت او نشان میدهد؟
2. رمان چگونه تفاوت بین "عشق حقیقی" و "شیفتگی لحظه‌ای" را نشان میدهد؟
3. تصور کنید داستان به شکل دیگری تمام میشد، پایان جایگزین را کوتاه بنویسید.


* * *

گتسبی بزرگ:
1.چرا فیتز جرالد داستان را از زبان نیک کاراوی روایت کرده و نه از زبان خود گتسبی؟ نیک کاراوی راوی قابل اعتمادی است یا روایتش جانبدارانه است؟
2. آیا گتسبی قربانی عشق بود یا قربانی توهمات خودش؟
3. یک نامه از زبان دیسی به گتسبی( قبل یا بعد از مرگ او)بنویسید.


* * *

خانه ادریسیها:
1. در این رمان نقش خانه فقط به عنوان یک مکان است یا کارکرد نمادین هم دارد؟ توضیح دهید.
2. کدام شخصیت برای شما پررنگتر بود؟چرا؟
3. آیا خانوم غزاله علیزاده در این رمان بیشتر به زوال گذشته پرداخته است یا امید به آینده؟





ارادتمند
مدیریت تالار نویسندگان​
 
آخرین ویرایش:
1) چرا گابریل اوک با وجود شکست‌های اولیه باز هم در کنار بتشبا ماند؟ این چه چیزی درباره شخصیت او نشان می‌دهد؟

گابریل اوک عاشق نبود، اگر عشق را تنها میلِ به داشتن بدانیم؛ او باور بود. انسانی که عشق را در سکوت می‌فهمد و رنج را بخشی از وفاداری می‌داند. او پس از طرد شدن نه کینه گرفت، نه دوری کرد، چون در نگاهش عشق یعنی «ماندن» حتی وقتی هیچ نوری از سوی دیگری نمی‌تابد. گابریل در کنارش ماند تا زمینش نفس بکشد، حیواناتش زنده بمانند، و شاید خود بثشبا معنای پایداری را بفهمد. شخصیت او تصویری‌ست از شرافت بی‌ادعا، از عشقی که نمی‌خواهد تملک کند، بلکه فقط می‌خواهد باقی بماند. در جهانی که همه چیز در هیجان خلاصه می‌شود، گابریل نشانه‌ی آن آرامشِ اصیل است که تنها از دل‌های عمیق برمی‌خیزد.


2) رمان چگونه تفاوت بین "عشق حقیقی" و "شیفتگی لحظه‌ای" را نشان می‌دهد؟

در دنیای توماس هاردی، عشق و شیفتگی دو چهره از یک سکه‌اند؛ یکی از نور ساخته شده، دیگری از آتش. بثشبا میان این دو گم می‌شود — از برق نگاهِ سرژان تروی می‌سوزد و از آرامش گابریل می‌گریزد. نویسنده نشان می‌دهد که شیفتگی، صدای تندِ طبل‌هاست، اما عشق حقیقی، نغمه‌ی آهسته‌ی باران. شیفتگی با چشم آغاز می‌شود و با دل‌زدگی تمام؛ عشق با فهم شروع می‌شود و با بخشش زنده می‌ماند. در پایان، بثشبا درمی‌یابد که زیبایی ظاهری، جادوست و زود خاموش می‌شود، اما مهربانی گابریل، ریشه‌ای‌ست که در خاک زندگی می‌ماند. عشق حقیقی در این رمان، شعله‌ای نیست که بسوزاند، نوری‌ست که راه را روشن کند.


3)تصور کنید داستان به شکل دیگری تمام می‌شد؛ پایان جایگزین را کوتاه بنویسید.

اگر قرار بود داستان به شکلی دیگر پایان یابد، شاید بثشبا هیچ‌گاه جرأتِ بازگشت به گابریل را پیدا نمی‌کرد. شاید مزرعه در سکوتِ غروب می‌ماند و او با دستانی لرزان به نامه‌ای نگاه می‌کرد که هرگز نفرستاد. گابریل، خسته از سال‌ها انتظار، رهسپار سرزمینی دور می‌شد تا در دلِ بادها نام او را فراموش کند. و بثشبا، هر صبح کنار پنجره می‌ایستاد، جایی که نور بر خاک می‌تابید، و می‌فهمید عشق، همیشه برای داشتن نیست — گاهی برای درک کردن است. شاید در آن پایان، هیچ‌کس با کسی نبود، اما هر دو به آرامشی رسیده بودند که فقط از دلِ فقدان می‌روید.
 
1.چرا فیتز جرالد داستان را از زبان نیک کاراوی روایت کرده و نه از زبان خود گتسبی؟ نیک کاراوی راوی قابل اعتمادی است یا روایتش جانبدارانه است؟
2. آیا گتسبی قربانی عشق بود یا قربانی توهمات خودش؟
3. یک نامه از زبان دیسی به گتسبی( قبل یا بعد از مرگ او)بنویسید.
1.
بنظرم یکی از هوشمندانه‌ترین انتخاب‌های فیتزجرالد توی نوشتن این کتاب دقیقا این موضوعه که روایت داستان رو به نیک کاراوی سپرده، نه خود گتسبی.
اگه گتسبی راوی بود، ما فقط صدای یه نفر، و یه عاشق رؤیایی و گمشده رو می‌شنیدیم. عاشقی که فقط دنبال گذشته‌ای تموم شده‌ست و اینطوری تصویر جامعه‌‌ی پر از زرق‌وبرق و پوچی رو دیگه نمی‌تونستیم ببینیم.
خب درمورد راوی، نیک از بیرون به ماجرا نگاه می‌کنه؛ هم شاهد فروپاشی رؤیای آمریکاییه، هم خودش کم‌کم و ناخواسته درگیرش میشه.
نیک ظاهرا یه ناظر بی‌طرفه، درصورتیکه نگاهش پر از قضاوت، دلسوزی و حتی تحسین گتسبیه. به همین دلیل من به عنوان خواننده، دلم نمیخواد به روایت این فرد اعتماد کنم. اون هم گتسبی رو تحسین می‌کنه، هم ازش دل‌گیر میشه. یعنی کاملا دو طرفس و به قول خودمون تکلیفش با خودش مشخص نیست. به همین خاطر نمی‌شه گفت راوی کاملاً قابل اعتمادیه؛ روایتش گاها با احساس و گاها جانب‌داری قاطی شده.

اما همین خاکستری بودن، دوطرفه بودن و عواطف انسانی، محتوای گتسبی بزرگ رو انسانی‌تر و چندلایه‌تر کرده. جوری که بیشتر درک میکنی و میفهمی در اون لحظه راوی، چه احساسی داشته.
2.
خب حقیقتا، گتسبی قربانی عشق نبود، قربانی تصویری بود که از عشق ساخته بود. حالا نمی‌دونم این تصویر توهمه یا نه، اما یه چیز مضحکه.
اون دیزی رو نه اون‌طور که واقعا بود، بلکه اون‌طور که خودش می‌خواست باشه، دوست داشت. دیزی براش فقط یه زن نبود؛ یه رؤیا بود، نمادی از خوشبختی، موفقیت، و گذشته‌ای که دلش می‌خواست برگردونه.
گتسبی در اصل عاشق خودِ عشق بود، عشق هم به معنای دیزی سابق بود. اون عاشق رؤیایی که تو ذهنش ساخته، بود. و همین رؤیا، کم‌کم از عشق واقعی بزرگ‌تر شد. اون فکر می‌کرد پول، تجمل و مهمونی‌های شبونه می‌تونن زمان رو برگردونن؛ ولی در نهایت چیزی که باید می‌فهمید رو فهمید و اون، این بود که گذشته هیچ‌وقت برنمی‌گرده.

پس طبق گفته‌های خودم، شاید بهتر باشه اینطور نتیجه‌گیری کنم که گتسبی بیشتر قربانی توهم عشق بود تا خود عشق. فیتزجرالد با این شخصیت، در واقع پوچی "رؤیای آمریکایی" رو نشون می‌ده. رؤیایی که توش آدم‌ها به جای حقیقت، دنبال تصویرِ خوشبختی می‌رن.
3.نامه‌ی پیش از مرگ:
گتسبی عزیزم،
نمی‌دونم از کجا شروع کنم. هر بار خواستم چیزی برات بنویسم، قلم از ترس ایستاد. شاید چون همیشه فکر می‌کردم تو به من از پشت اون مهمونی‌های باشکوهت نگاه می‌کنی و نیازی به حرف من نداری.
اما حالا حس می‌کنم بین ما چیزی هست که حتی اون همه نور و موسیقی هم نمی‌تونه پنهونش کنه. یه فاصله‌ی عجیب، شبیه مهی که نمی‌ذاره چهره‌ی همو درست ببینیم.
تو هنوز همون مردی هستی که از گذشته اومده، با قلبی پر از رؤیا، ولی من دیگه اون دختری نیستم که منتظرت بود. نمی‌دونم چی بینمون گم شد، شاید خودِ عشق، شاید شجاعت.
گتسبی... من از درخشیدن می‌ترسم. از اینکه همه‌چیز تموم بشه، از اینکه روزی بیدار بشم و ببینم عشق ما فقط یه رؤیا بوده. تو هنوز با همه‌ی وجودت تلاش می‌کنی تا گذشته رو برگردونی، ولی من سال‌هاست یاد گرفتم گذشته هیچ‌وقت برنمی‌گرده.
اگه روزی این نامه رو بخونی، بدون که من دوستت داشتم. اما نه به اندازه‌ای که تو لایقش بودی. من عاشق صداقتت بودم، ولی اسیر ترس‌هام شدم.
شاید اگر دنیا جای مهربون‌تری بود، من می‌تونستم برگردم. اما اینجا، هر عشقی بهایی داره... و من هنوز جرأت پرداختش رو ندارم.
همیشه در خاطرم خواهی موند، با اون لبخند مطمئن و چشم‌هایی که انگار هیچ‌وقت از امید خالی نمی‌شدن.
دوستت دارم.
• دیزی
 
رمان گتسبی بزرگ
نویسنده روایت رو از زبان یک شخصیت دیگه که هم دوره و هم نزدیک روایت می‌کنه. نیک که با همه شخصیت‌ها آشناست و اونا خودشون رو در مقابل نیک سانسور نمی‌کنن.
نمی‌دونم چقدر وضعیت آمریکا در اون سال شبیه داستان هست طوری که نیک داره تعریف میکنه ولی هر چی هست خیلی بهم ریخته‌است.
حالا چرا نویسنده از دانای کل استفاده نکرده شاید به این دلیل باشه که وقتی کسی روایت میکنه تاثیرش بیشتره.
در طول روایت با اینکه نیک در مقابل رفتار افراد ساکته و پیش خود کار اون‌ها رو درست و غلط جدا می‌کنه و این که نیک حقیقت رو میپوشونه پس به نظرم زیاد قابل اعتماد نیست.

گتسبی ۵ سال برای دیزی صبر کرده و با اون توی ذهن خودش زندگی‌ای ساخته، البته این فقط داستانه و فکر نکنم هیچ مردی باشه که بیشتر از سه روز صبر کنه! گتسبی بر اساس رویاهای خودش پیش میره ولی وقتی با حقیقت مواجه میشه تازه میفهمه که همه‌اش توهم خودش بوده. اون از دیزی انتظار داره که تام رو بیخیال شه چون فکر می‌کنه دیزی فقط عاشق خودشه، اینم یه توهم واهی اونه.
کلا گتسبی عاشق دیزی‌ای هست که خودش ساخته و فکر می‌کنه مشکل در ثروتمند شدن و جایگاه اجتماعی‌اشه و اون‌ها رو تغییر داده.

نامه دیزی به گتسبی بعد از مرگش:
جیِ عزیزم،
خیلی دیر شده است، شاید آن‌قدر دیر که دیگر هیچ معنایی نداشته باشد اما باید بگویم. از لحظه‌ای که بعد از آن پنج سال دوباره دیدمت، چیزی در درونم شکست و در همان لحظه دوباره زنده شد. همه‌ی آن احساساتِ خاموش مثل نوری که از پشت مه بالا می‌زند به یک‌باره در من فوران کرد.
من حالا زنی هستم متأهل با دختری کوچک که نگاهش برایم حکم زندگی دارد. نمی‌توانم او را ترک کنم جی. او معصوم‌ترین بخشِ من است، چیزی که هنوز از رویاهایم باقی مانده. برایش حاضر بودم بمیرم و شاید به همین دلیل بود که نتوانستم برای تو زندگی کنم.
وقتی کنارم بودی، دلم می‌خواست زمان را متوقف کنم اما زمان بی‌رحم است جی و من در تیک‌تاک ساعتی گیر افتاده‌ام که با گذشته‌ی تو نمی‌خوانَد. دلم می‌خواست باورت کنم، آن رؤیایی را که در چشم‌هایت زنده بود اما ترسیدم. من همیشه از چیزهای خیلی درخشان می‌ترسم چون زود می‌سوزند.
تو با رؤیا زندگی می‌کردی اما من با واقعیتِ سرد. میان تو و تام، میان عشق و امنیت، من امنیت را انتخاب کردم و حالا هر شب با صدای نفس‌های خاموش آن عشق از خواب می‌پرم.
می‌دانی جی؟ هنوز هم گاهی به خودم می‌گویم شاید اگر دنیا کمی مهربان‌تر بود، ما می‌توانستیم در همان خانه‌ی سفید کنار آب زندگی کنیم، با موسیقی آرامی از دور اما دنیا مهربان نیست و من آن‌قدر ضعیفم که نتوانستم خلافش زندگی کنم.
من رویای تو را شکستم و حالا انگار تکه‌ای از من در همان رؤیا دفن شده است.
کاش می‌شد زمان برگردد، به دنیایی که تو هنوز در آن بودی.
هیچ‌گاه فراموشت نخواهم کرد.
دیزی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: -ALI-
@سنجاقک
وقت بخیر
فردا آخرین تایمتونه. تا فردا شما هم بفرستید.
 
رمان خانه ادریسی ها
نقش خانه:
خانه‌ی ادریسی‌ها در ظاهر، صرفاً مکانی است که رویدادها در آن رخ می‌دهد، اما در لایه‌های زیرین رمان، این خانه خود یک «شخصیت» زنده و پرمعناست. خانه، نماد «ایرانِ کهن و اشرافی» است؛ بنایی فرسوده اما باشکوه که در آن صدای گذشته هنوز می‌پیچد. دیوارهای آن بوی زوال می‌دهند، اما در عین حال، به نوعی مقاومت در برابر فروپاشی نیز دارند. این خانه، مرز میان دو جهان است: دنیای قدیمِ اشراف و دنیای نوِ انقلابی. هر ترک بر دیوار و هر سکوت در راهروهایش، پژواکی از فروپاشی یک طبقه و آغاز دوره‌ای تازه است. در واقع، غزاله علیزاده با ظرافتی شاعرانه، خانه را به استعاره‌ای از جامعه‌ای تبدیل می‌کند که در میانه‌ی آشوب، هنوز در پی معنا و هویت خویش است.

شخصیتی که برای من پررنگ تر بود:
یاور؛ یاور شاید در ظاهر خدمتکار یا نگهبان خانه به‌نظر بیاید، اما در واقع نماد انسانی‌ست که میان دو طبقه و دو جهان گرفتار شده — نه کاملاً از آنِ اشراف است و نه از مردمان شورشی بیرون. او در لایه‌های زیرین داستان، وجدان پنهان خانه است؛ کسی که با نگاه خاموش و گاه متناقضش، زوال تدریجی خاندان ادریسی را تماشا می‌کند و در عین حال خود نیز جزئی از آن فروپاشی است.
در یاور نوعی وفاداری غریزی به خانه و اربابانش هست، او هم از ظلم و تباهی ساختار اشرافی خسته است، هم از آشوب و خشونت مردمی که بیرون خانه انقلاب می‌کنند. از نظر احساسی هم، یاور شخصیتی بسیار انسانی و ملموس است؛ او نه قهرمان است و نه ضدقهرمان ولی حس می‌کنی بارِ تاریخ را بر دوش می‌کشد.

زوال گذشته یا امید به آینده؟
غزاله علیزاده در «خانه‌ی ادریسی‌ها» بیشتر بر زوال گذشته تأکید دارد، اما این زوال را با نوعی زیبایی تراژیک روایت می‌کند. او با نگاهی هنرمندانه، فرو ریختن نظم قدیم را نه صرفاً به‌عنوان نابودی، بلکه به مثابه‌ی لحظه‌ای از تحول می‌بیند. گذشته در این رمان، همچون روحی سرگردان در راهروهای خانه پرسه می‌زند و آینده هنوز شکل نگرفته است. علیزاده امید را فریاد نمی‌زند، اما زیر پوست روایت، نوعی میل به باززایش حس می‌شود پس می‌توان گفت او میان حسرتِ گذشته و انتظارِ آینده ایستاده است، اما کفه‌ی ترازو به سوی اندوه و زوال سنگینی می‌کند.
 
با تشکر از تمامی شرکت کنندگان -118-"{}


تمامی تحلیلها مطالعه شد و معیارهای ارزیابی براساس اینها هستش:
1. درک عمیق از متن
2. تحلیل و تفسیر
3. خلاقیت و تفکر شخصی
4. انسجام و ساختار پاسخ
5. سبک نوشتار و تسلط زبانی
6. ارتباط با پرسش

برای هر معیار 5 امتیاز درنظر گرفته شده و امتیاز نهایی هر تحلیل که در ادامه ذکر میشه، میانگین کل هستش.



رتبه بندی :
رتبهنام شرکت کنندهکتاب منتخبامتیاز نهاییویژگی شاخص
1️⃣@زهرا سلطانزاده به دور از مردم شوریده5.00شاعرانه، فلسفی و منسجم
2️⃣@سنجاقک خانه ادریسیها4.98تحلیلی، نمادشناختی، زبان قوی
3️⃣@~D.R.M~ گتسبی بزرگ4.97تحلیلی، احساسی، زنده
4️⃣@سارا مرتضوی گتسبی بزرگ4.42خلاقانه، احساسی اما تحلیل سطحی




طبق داوری و ارزیابی صورت گرفته نفر برتر چهارمین چالش کتابخوانی @زهرا سلطانزاده میباشد.
جوایز تا شب اهدا خواهد شد.



با تشکر
مدیریت نویسندگان​
 
با تشکر از تمامی شرکت کنندگان -118-"{}


تمامی تحلیلها مطالعه شد و معیارهای ارزیابی براساس اینها هستش:
1. درک عمیق از متن
2. تحلیل و تفسیر
3. خلاقیت و تفکر شخصی
4. انسجام و ساختار پاسخ
5. سبک نوشتار و تسلط زبانی
6. ارتباط با پرسش

برای هر معیار 5 امتیاز درنظر گرفته شده و امتیاز نهایی هر تحلیل که در ادامه ذکر میشه، میانگین کل هستش.



رتبه بندی :
رتبهنام شرکت کنندهکتاب منتخبامتیاز نهاییویژگی شاخص
1️⃣@زهرا سلطانزادهبه دور از مردم شوریده5.00شاعرانه، فلسفی و منسجم
2️⃣@سنجاقکخانه ادریسیها4.98تحلیلی، نمادشناختی، زبان قوی
3️⃣@~D.R.M~گتسبی بزرگ4.97تحلیلی، احساسی، زنده
4️⃣@سارا مرتضویگتسبی بزرگ4.42خلاقانه، احساسی اما تحلیل سطحی




طبق داوری و ارزیابی صورت گرفته نفر برتر چهارمین چالش کتابخوانی @زهرا سلطانزاده میباشد.
جوایز تا شب اهدا خواهد شد.



با تشکر
مدیریت نویسندگان​
مرسی متشکرم ❤️🌱
 
عقب
بالا پایین