دنیای متاورس و قصر هیراد که سارا به سمتش میره


سارا به افق نگاه کرد، جایی که شهر دیجیتال متاورسی چون تکههای نور در هوا معلق بود.
-یه ایده دارم، میخوام هم به خودم هم به دیگران کمک کنم. میخوام به کارخونههایی که سرمایهشونو از دست دادن کمک کنم.
هیراد با لحن آرامی گفت:
-میتونی سهامشونو بخری یا کل کارخونه رو با همهی عوامل انسانی و دیجیتال مال خودت کنی.
سارا کمی فکر کرد.
-هر دو خوبه ولی نمیدونم چطور پیداشون کنم.
هیراد سری به نشانهی تأیید تکان داد، سپس روی صفحهای شفاف در هوا چند کلمه تایپ کرد و پنجرهای از دادهها باز شد. نورهای سبز و آبی در اطرافش چرخیدند.
-خب… من چند نفر رو میشناسم خانم کاظمی. میتونم معرفیت کنم.
سارا لبخند زد و...
-یه ایده دارم، میخوام هم به خودم هم به دیگران کمک کنم. میخوام به کارخونههایی که سرمایهشونو از دست دادن کمک کنم.
هیراد با لحن آرامی گفت:
-میتونی سهامشونو بخری یا کل کارخونه رو با همهی عوامل انسانی و دیجیتال مال خودت کنی.
سارا کمی فکر کرد.
-هر دو خوبه ولی نمیدونم چطور پیداشون کنم.
هیراد سری به نشانهی تأیید تکان داد، سپس روی صفحهای شفاف در هوا چند کلمه تایپ کرد و پنجرهای از دادهها باز شد. نورهای سبز و آبی در اطرافش چرخیدند.
-خب… من چند نفر رو میشناسم خانم کاظمی. میتونم معرفیت کنم.
سارا لبخند زد و...