با سلام، لطفا در ابتدا خودتون رو به مخاطب های ما معرفی کنید.

سلام نگین حلاف هستم که این‌جا بیشتر منو به اسم Gemma می‌شناسن.

* * *

سپاس. لطفا آثار خودتون رو برای شناخت بیشتر معرفی کنید.

خب بنده تا الان چهارتا رمان بلند نوشتم و دو رمان در حال تایپ هم دارم. رمان‌های تکمیل شده: منهدم، این شهر بوی مرگ می‌دهد، دلیما و گورستان پیوندها.
دو رمان در حال تایپ: رنگ یک توهم است، شبت آرام.
* * *

بسیار عالی. ایده‌های رمان یا داستان هاتون رو از کجا پیدا می‌کنید؟

خب بستگی به ژانر اثری که می‌خوام بنویسم داره. تقریباً هر ژانری جز ژانر فانتزی نوشتم. جالب این‌جاست که من رمان‌هایی که می‌نویسم پیرنگ و خط داستانی مشخصی ازشون توی ذهنم ندارم. به نوعی هر چه باداباد می‌نویسم و شده حتی یکی از رمان‌هام رو به مدت دو ماه ادامه ندادم چون هنوز نمی‌دونستم صحنه‌ی بعدی رمانم باید چی باشه. این عادت هم یه سری ویژگی‌های خوب داره و هم بد. از طرفی باعث میشه توی نوشتن آزادی بیشتری داشته باشی چون دیگه خودت رو محدود به یه چارچوب از پیش‌ تعیین‌ شده نمی‌کنی. اما از اون طرف، بدیش اینه که ممکنه یه جاهایی وسط داستان گیر کنی یا خط اصلی رو گم کنی.
من معمولاً از هر چیزی الهام می‌گیرم. از یه جمله (که اتفاقاً توی یه کانال مجازی خوندم)، از شخصیت افرادی که تو زندگیم به صورت اتفاقی باهاشون برخورد کردم، از یه تصویر یا حتی از یک رویا. خیلی وقتا یه جمله‌ی ساده تو ذهنم جرقه می‌زنه و کم‌کم تبدیل میشه به یه دنیای کامل.

* * *

پس معلومه از خلاقیت منحصر به فردی بهره مند هستید.
کدوم شخصیت از رمانتون رو دوست دارید؟ چرا؟


ایهام. کاراکتر اصلی رمان این شهر بوی مرگ می‌دهد.
یه قهرمان بود، اما از اون قهرمانایی که شکست می‌خورن نه چون ضعیفن، بلکه چون زیادی انسانن. جورِ هر چیزی رو به جون خرید، با دستای خودش عشقش رو به زندان برد و تا آخر رمان مثل یه پروانه سوخت، ولی هیچ‌وقت از انسانیتش دست نکشید.

* * *

نوشتن رو از کی شروع کردید؟ فکر می‌کردید یک روز به اینجا برسید؟

از بچگی عاشق نوشتن بودم. همیشه انشا‌هام توی مدرسه شاخص بودن، اما اگه بخوام بگم از کی جدی واردش شدم، باید برگردم به سال ۹۸.
اون موقع با فن‌فیکشن شروع کردم، اونم توی یه شبکه‌ی مجازی به اسم ویسگون. فن‌فیکشنمو اون‌جا منتشر کردم و استقبالش واقعاً غیرقابل‌باور بود!
همون تجربه باعث شد بفهمم چقدر از نوشتن لذت می‌برم. بعد کم‌کم شروع کردم به رمان خوندن، با ویسگون خداحافظی کردم و وارد انجمن‌های نویسندگی شدم.
فکر می‌کردم یه روز به این‌جا برسم؟ قطعاً.
شخصیتم طوریه که وقتی یه کاری رو شروع می‌کنم، تا تهش میرم. تا زمانی که توی کاری به‌معنای واقعی رشد نکنم، ولش نمی‌کنم. باید برسم به آخر هر مسیری که توش قدم گذاشتم و نوشتن هم... خب یکی از همون مسیرهاست.

* * *

این علاقه و انرژیتون تحسین برانگیزه.
نویسنده و کتاب مورد علاقه تون کی و چی هستن؟


من معمولاً به یه نویسنده خاص وابسته نمی‌مونم، چون هر دوره از زندگیم با یه نوع نگاه و قلم ارتباط می‌گیرم.
ولی اگه بخوام صادق باشم، بین همه کتاب‌هایی که خوندم، کتابخانه نیمه‌شب از مت هیگ تأثیر عجیبی روم گذاشت.
از بین نویسنده‌ها هم به قلم‌هایی علاقه دارم که واقع‌گرایی رو با حس شاعرانه قاطی می‌کنن. مثل موریل باربری توی کتاب ظرافت جوجه‌ تیغی یا حتی نویسنده‌هایی که تلخی رو قشنگ می‌نویسن. از دل تاریکی، زیبایی خلق می‌کنن. دلم می‌خواد توی نوشتن بتونم به چنین مرحله‌ای هم برسم.

* * *

خیلیم عالی. با این وجود نویسندگی الویت چند شماست؟

شاید سوم.

* * *

کدوم ژانر رو برای نوشتن ترجیح می‌دید؟ چرا؟

بدون شک روان‌شناختی.
چون همیشه ذهن انسان برام جذاب‌ترین و ترسناک‌ترین دنیای ممکن بوده.
هیچ ذهنی شبیه یک ذهن دیگه نیست. هر آدم دنیای خودشو توی سرش داره، با قوانین، ترس‌ها و منطق مخصوص به خودش. من دوست دارم توی داستانام لایه‌های مختلف این ذهن‌ها رو باز کنم، تضادهاشون رو نشون بدم و ببینم چطور ممکنه یک اتفاق واحد، توی دو ذهن متفاوت، دو واقعیت کاملاً جدا بسازه.
هر چند شگفتی و وسعت ژانر روان‌شناختی رو تازه کشف کردم ولی به حدی ژانر جذابیه که فکر نکنم حالاحالاها بتونم ازش دست بکشم.

* * *

مشخصه که در آینده از نویسنده های عصر نوین نویسندگی خواهید بود.(هرچند همین الانشم هستید) کسانی که آثاری خلق میکنن که انعکاسی از درون آدما هستن و سیر داستان رو طوری پیش میبرن که هم لذت بخش میشه هم ترسناک(چون داریم همزمان با ابعاد تاریک خودمون هم روبرو میشیم).
بسیار خب. پیشنهادتون برای نویسنده‌هایی که تازه تصمیم به نوشتن گرفتن، چی هست؟


اول این‌که یه سری از نویسنده‌های تازه‌کار هستن که به شدت کمال‌گران. به‌نظرم بهتره به‌ جای اینکه دنبال کامل نوشتن باشن، دنبال واقعی نوشتن باشن. اشتباه کردن بخشی از مسیر هر نویسنده‌ست، حتی بهترین‌ها هم با متن‌های خام شروع کردن. الان شما برین رمان منهدم رو بخونین با فاجعه‌ی بنده آشنا میشین (هر چند نمی‌دونم چطور توی مسابقه‌ای که توش نامزد بود اول شد. با این وضع قلم اون زمان من؟ هنوز برای خودمم منطقی نیست)
دوم اینکه زیاد بخونن، اما نه برای تقلید، برای درک کار نویسندگی. هر کتابی یه زاویه‌ی تازه از نگاه به جهان به آدم نشون میده.
و سوم، صبور باشن. نوشتن یه رقابت نیست، یه رشد درونیه. یادگیری نویسندگی فقط به استعداد وابسته نیست؛ این مسیر صبر می‌خواد، حوصله می‌خواد، روحیه‌ی انتقادپذیری می‌خواد (این مورد که مهم‌ترینشه) اگه واقعاً با عشق بنویسن، قلمشون خودش راهش رو پیدا می‌کنه.

* * *

بسیار عالی. چه طور فهمیدید که اهل نوشتن هستید؟

یه روز داشتم یه فن‌فیکشن می‌خوندم، همون وسط گفتم: خب... چرا منم یکی ننویسم؟
شروع کردم و اوه... دیدم عاشقشم.
همیشه انشا نوشتن برام لذت‌بخش بود، ولی رمان نوشتن یه حس دیگه‌ست، یه دنیای کامل‌تر. حس می‌کنی داری از هیچ، یه زندگی تازه خلق می‌کنی.
من همیشه قوه تخیل فوق‌العاده بالایی داشتم (الان تازه بیشتر هم شده) از سه سالگیم شروع کردم به خیال‌پرداری دنیام. تو ذهنم یک دنیای خیالی دارم که اون دنیا، سیاست، قوانین، نژاد و حتی زبان خودشو داره. هر چند هیچ‌وقت نتونستم این دنیا رو در قالب یک ر.مان پیاده کنم ولی همین‌که می‌تونم دنیاهای ساده‌تری هم خلق کنم و شروع کنم به نوشتن‌شون... دیگه خودتون متوجه میشید چطور دو دستی چسبیدم به رمان نوشتن.
واقعاً تخیلم رو آروم می‌کرد.

* * *

متوجه هستم. برای هر نویسنده ای حرفتون قبل درکه ..
نویسندگان و شاعران قاعدتا دفترچه یادداشت همیشه به همراه دارند، (دفترچه مجازی) شما چطور؟


بله، دارم. راستش ایده‌هام معمولاً توی بدترین موقعیت‌های ممکن میان سراغم، مثلاً موقع درس خوندن یا قبل خواب!
برای همین یادداشت‌هام بیشتر مجازیه. هر فکری که بی‌هوا می‌پره تو ذهنم رو سریع توی نوت گوشی می‌نویسم. الان یه چک کردم و دیدم تعداد نوت‌های گوشیم ۱۲۱۱ تاست. فکر نکنم عدد نرمالی باشه.

* * *

نوشته هاتون رو چه مقدار بازنویسی می‌کنید؟

خیلی زیاد. آرزو می‌کردم کاش یه پارت بنویسم و دست بهش نزنم ولی هر بار که یه پارتمو می‌خونم، یه چیزی توش عوض میشه. بعضی وقتا یه کلمه، بعضی وقتا کل یه پاراگراف. همیشه درگیر این بازنویسی‌ها هستم ولی اینم برای من بخشی از کار نویسندگیه و همون‌طور که تمام قسمت‌های نویسندگی رو دوست دارم، عاشق این بازنویسی‌ها هم هستم.

* * *

بله همینطوره. بازنویسی مرحله مهم و کلیدی‌ای برای هر نویسنده ای هستش.
آیا آثار خودتون رو نقد می کنید؟


قطعاً. شاید حتی سخت‌گیرانه‌تر از بقیه. من قبل از این‌که بقیه بخونن، خودم چند بار از دید یک خواننده به متن نگاه می‌کنم. مثلاً یه هفته اثرم رو ول می‌کنم و بعد وقتی میرم سراغش دیدم بازتر شده و ضعف‌هاش رو بهتر تشخیص میدم (به نویسنده‌ها هم توصیه می‌کنم این‌کار رو حتماً انجام بدن)

* * *

سختگیری زیاد، چیزی که اکثر نویسنده‌ها درگیرشن.. ولی روشی که گفتید، عاقلانست.
نظرتون درمورد شروع داستان یا رمان چیست؟


مهم‌ترین بخش هر رمان و داستانی. من معمولا‌ً سعی می‌کنم شروع رمان‌هام زیاد شلوغ نباشن یکی از اشتباهات رایج نویسنده‌ها اینه که پارت اول رمان‌شون رو پر از توضیحات و تصویرسازی‌های سنگین می‌کنن.

* * *

درسته. نام داستان یا رمان خودتون رو کی و چگونه انتخاب می‌کنید؟

خب وقتی یه طرح کلی از داستان تو ذهنم شکل می‌گیره همون موقع عنوان اثر رو هم انتخاب می‌کنم. هر چند توی انتخاب عنوان خیلی وسواسم و حساسیت به خرج میدم. به نظرم زیبایی فقط برای عنوان کافی نیست، عنوان باید معنا‌دار باشه. مثلاً گورستان پیوندها خودش از دل مضمون زاده شد، نه برعکس.

* * *

بله همینطوره. به نکته خوبی اشاره کردید.
آیا در داستان موقعیتی رو تشریح کرده اید که تجربه درستی از آن نداشته باشید؟


بله، خیلی وقت‌ها.
من معمولاً برای صحنه‌هایی که لمسشون نکردم، ساعت‌ها تحقیق می‌کنم، یا سعی می‌کنم خودم رو جای کاراکتر بذارم تا بتونم درونشو حس کنم.
به عنوان مثال یکی از کاراکترهام سقط جنین داشت. به حدی راجب سقط جنین تحقیق کرده بودم و از اطرافیانم پرسیده بودم که یادمه یه شب کابوسشو دیدم.
ولی نتیجه‌اش ارزشش رو داشت؛ چون یکی از خواننده‌هام گفت: «یه طوری درد پیوند رو توصیف کردی که ما خودمونم حسش کردیم.»
قشنگه نه؟ به دل خودم که خیلی نشست.
تمام کاراکترهایی که تا الان خلق کردم سن‌شون از خودم بیشتره ولی چه اهمیتی داره؟ مهم اینه شخصیت‌پردازی‌شون طوری باشه که برای خواننده قابل لم*س باشن.

* * *

اینم درسته. کاراکترها ستونهای محسوس رمانها هستن. نمیشه از کنارشون سرسری رد شد.
چند درصد بالایی از نوشته‌هاتون بر تجربه شخصی استوار است؟


شاید حدود بیست تا سی درصد. من از اتفاقات زندگیم مستقیم نمی‌نویسم، اما از احساساتم الهام می‌گیرم.

* * *

شیوه شما برای تبدیل یک شخصیت واقعی به یک شخصیت داستانی چگونه است؟

بستگی به شخصیت طرف مقابلم داره اما کلاً یه شخصیت رو کامل همون‌طور که هست نمی‌نویسم. قطعاً یه تغییرات نبستاً بزرگی بهش میدم اما دست به ویژگی‌های اصلیش نمی‌زنم.
تا به الان شخصیت واقعی‌ای رو تبدیل به شخصیت داستانی نکردم، هر چند قراره این اتفاق توی دو تا از رمان‌های بعدیم بی‌افته ولی بازم شاید شخصیتم شبیه کسی باشه، ولی در واقع خودش یه موجود مستقل با ذهن و انتخاب‌های خودشه. وقتی به اون نقطه می‌رسم که کاراکتر خودش تصمیم می‌گیره، می‌فهمم واقعاً زنده‌اش کردم. یه حس خیلی عجیبی داره. مطمئنم خیلی از نویسنده‌ها تجربه‌اش کردن.

* * *

یک از سطوح حرفه ای بودن در شخصیت پردازی اینه که کنترل اون کاراکتر دیگه در دستان نویسنده نیست!
انگار که کاراکترها خودشون داستان رو پیش میبرن.
حین نوشتن تا چه اندازه مسائل فنی داستان نویسی رو رعایت می‌کنید؟


به اندازه‌ای که به داستان آسیب نزنه.
چندان طرفدار نوشتن توی چارچوب مشخص نیستم چون به‌نظرم اگه نویسنده از همون اول خودش رو با قانون‌ها قفل کنه، داستانش نفس نمی‌کشه.
نمیگم قواعد فنی مهم‌ نیستن، اتفاقاً خیلی هم مهم‌ان ولی به‌نظرم بهتره این قواعد در خدمت نویسنده باشن، نه بر علیه نویسنده.

* * *

من هم تا قسمتی با حرفتون موافقم.
تا چه اندازه با نوآوری در ادبیات موافق هستید؟


کاملاً. ادبیات بدون نوآوری می‌میره. من همیشه از نویسنده‌هایی که جرأت تجربه‌ کردن دارن خوشم میاد، حتی اگه نتیجه‌‌اش خام باشه. وقتی می‌بینم یک نویسنده جرأت بیان یک موضوع خاص و به شدت بحث‌برانگیز رو در قالب یک داستان داره، قطعاً تحسینش می‌کنم.

* * *

بسیار عالی. به نظر شما چه تفاوتی بین یک نویسنده و یک فرد عادی وجود دارد؟

به‌ نظر من تفاوت بین یه نویسنده و یه آدم عادی، توی نوع نگاهه.
آدم‌های عادی بیشتر توی دنیای بیرونی زندگی می‌کنن. چیزها رو همون‌طور که هست می‌بینن، قضاوت می‌کنن و رد میشن.
اما نویسنده دنیای درونی خودش رو هم داره (مثل همون جریان قوه‌ی تخیل و دنیای ذهنی‌ای که گفتم)
من خودم وقتی یه داستان دراماتیک یا حتی یه جنایت هولناک می‌شنوم، ذهنم بلافاصله شروع می‌کنه به پرسیدن این‌که اون قاتل به چی فکر می‌کرد؟ قربانی چه حسی داشت؟ اگه از زاویه‌ی ذهن اون بنویسم چی میشه؟
برای بیشتر آدم‌ها همچین خبرهایی منزجرکننده‌ست، اما برای من می‌تونه جرقه‌ی یه رمان جنایی باشه.
تفاوت توی احساس نیست، من هم مثل بقیه از درد و خشونت ناراحت میشم ولی ذهنم متأسفانه یا خوشبختانه، یه‌جا ثابت نمی‌مونه.

* * *

بله همینطوره. تنوع زاویه دید در نگاه نویسنده یکی از عوامل تمایزش از آدمهای عادیه.
در نوشتن چقدر از روان شناسی کمک می‌گیرید؟


خیلی زیاد.
تا حالا شده شخصیت‌هایی رو خلق کنم که مشکلات روانی داشته باشن و من برای نوشتن یه صحنه چند ساعت درباره‌ی اختلال یا رفتار خاص اون شخصیت مطالعه کردم تا بتونم درونش رو واقعی‌تر بنویسم. کار راحتی نیست ولی آخر کار یه چیز ناب در میاد.

* * *

عکس العمل شما نسبت به نقدهای کوبنده آثارشما چیست؟ و چگونه نقدی بوده است؟

اگه نقد، منطقی و هدفش رشد باشه، صادقانه بگم: عاشقشم.
ولی اگه نقد صرفاً از روی سلیقه یا قضاوت شخصی باشه، فقط تشکر می‌کنم برای وقتی که برای اثرم گذاشتن. به هر حال ۵ ساله سر و کارم با نقده و فرق نقد بد و خوب رو به راحتی تشخیص میدم.

* * *

درسته. شما دیگه جزوی از سلاطین نقد هستید. با شما نمیشه در این حیطه شوخی کرد!
معمولا کجا می‌نویسید؟


توی نوت گوشیم، شب‌ها و زیر پتو. همه هم خوابن ولی مغزم لج می‌کنه و به حدی یه سری از شب‌ها فعال میشه که خودم از وجود چنین انرژی‌ای شک می‌کنم.

* * *

ولی لذت خاصی داره!
عادت‌های خاصی هم برای نوشتن دارید؟


خب من همیشه دیالوگ‌ها رو می‌نویسم و بعد مونولوگ‌ها رو اضافه می‌کنم. عادت محسوب میشه نه؟ مگه همه همین کار رو نمی‌کنن؟

* * *

چه جالب! اولین باره طی مصاحبه ها اینو از یه نویسنده میشنوم!
آیا تا به حال بازخورد جالبی از مخاطب‌های کتابتون داشته‌اید که برای خودتون پررنگ باشد؟


وای آره… چند تا بازخورد خیلی قشنگ داشتم، ولی یکی‌شون همیشه تو ذهنم مونده.
یکی از خواننده‌هام نوشته بود:
«آخرش پیوند بالاخره خودش تصمیم گرفت، و هیچ پایانی نمی‌تونست قشنگ‌تر از این باشه. دلیما باعث شد منم یاد بگیرم حتی اگه اشتباه کنم، انتخابم از خودم باشه. چون فقط یه بار زندگی می‌کنیم، و برای شروع هیچ‌وقت دیر نیست.»
به‌نظرم قشنگ‌ترین تعریفیه که یه نویسنده می‌تونه بگیره. این‌که داستانش روی طرز فکر کسی تأثیر بذاره.

* * *

بسیار عالی. الان در حال خواندن چه کتابی هستید؟

مردی به نام اوه... خیلی داستان جالبی داره.

* * *

منم شنیدم که داستان جالبی داره. کتابی که فضای خاصی داره و میتونه همزمان احساس شادی و غم رو در خواننده بیدار کنه.
خب. درنهایت کلام آخرتون رو لطفا بگید


فقط این‌که بنویسید، حتی اگه فکر می‌کنید کسی نمی‌خونه. نوشتن، قبل از هر چیز، یک تعامل و گفت‌وگو با خودتونه. یک آرامش ذهنی و تجربه‌ی لذت‌بخشه.
من خودم فکرشو نمی‌کردم روزی برسه که در این حد به نوشتن وابسته بشم و اگر روزی یه جمله از نوشته‌هام تونسته باشه کسی رو برای ثانیه‌ای به فکر بندازه، همون برام کافیه.

از دعوت‌تون به مصاحبه بی‌نهایت ممنونم... سوالات بی‌نهایت زیبا و خاص بودن.


باعث افتخاره. ممنون از همکاری شما -118-"{}
 
عقب
بالا پایین