درود به نویسندهی عزیز، این نقد صرفا جهت کمک به ارتقای قلم و بهبود نوشتههای شماست.
-------------------------------------------------------------
۱
ـ عنوان: زنگارِ آرزو.
عنوان "
زنگار آرزو" عنوان زیباییه که عمق معنای خوبی داره؛ خلاقانهست و زنگار بهعنوان استعاره برای نشون دادن اینکه آرزوها دست نیافتنی هستن، جدید و جالبه.
اما نکتهی منفی اینجاست که این عنوان ممکنه برای خوانندهها غیرملموس و تصویرسازیش کمی مبهم باشه. چرا؟
چون خواننده ممکنه بلافاصله نتونه رابطهی دقیق بین "
زنگار" و "
آرزو" را درک کنه. این تصویرسازی ممکنه برای کسایی که به طور عمیقتر به مفاهیم فلسفی و استعاری توجه میکنن جذاب باشه(مثلِ من) اما برای برخی خوانندهها این مفهوم غیرمستقیم و گنگ بهنظر میاد.
۲- مقدمه:
مقدمه از نظر ادبی و احساسی خیلی قدرتمنده و توان جذب خواننده رو داره. با استعارهها و تصویرسازیهای غنی، تونسته فضای عمیق درونی رو ایجاد کنه اما یکسری نکات قابل توجه هم داره.
مثل:
زبان پیچیده و سنگین، تصویرسازیِ مبهم، لحن شعارگونه و کمبود حس تعلیق.
زبان مقدمه بسیار پیچیده و پر از استعارههای غنیه که ممکنه خواننده رو کمی سردرگم کنه. برای مثال، جمله
«پژواکِ دریغی است که در حنجرهی زمان مُهر شده است» عبارتی سنگین و پر از لایههای معنایی هست که ممکنه برای همهی مخاطبها قابل درک نباشه.
برخی تصویرسازیها مثل «
گهوارهی سرگردانی» یا «
پژواکِ دریغی» بسیار انتزاعی و غیرمستقیم هستن.
بخشهایی از مقدمه بهطور غیرمستقیم حالت شعارگونه پیدا کردن .
جملهی
«این کلمات، نه زاریِ مرسوم که تلاشی است برای نقش بستن سایهی لحظاتی که هرگز نخواهند گذشت، بر بومِ نبودن» شاید برای برخی خوانندگان حالت فلسفی و شعارگونه به خودش بگیره.
مقدمه بهطور کلی در آغاز کمی سنگین و فلسفیه و حس تعلیق یا کنجکاوی برای ادامهی داستان را بهطور خاص ایجاد نمیکنه.
برای اینکه این اثر تأثیرگذارتر و دسترسیپذیرتر باشه میتونیم اون رو از نظر زبان، تصویرسازی و طول مقدمه کمی سادهتر و روانتر کنیم. همچنین ایجاد تعلیق بیشتر در آغاز، میتونه انگیزهی بیشتری برای ادامهی متن در مخاطب ایجاد کنه.
۳ـ ژانر:
ژانر دلنوشته بهطور کلی عاشقانه و تراژیک به نظر میرسه، اما در برخی قسمتها، لحن و محتوای اون ممکنه کمی گنگ و بیتمرکز بشه. این کار باعث میشه که گاهی مشخص نباشه آیا نویسنده دقیقاً در حال نوشتن یک دلنوشته عاشقانه هست؟ یا داره یک متن فلسفی و انتزاعی مینویسه؟
مثال:
«اینجا ردیفِ گمانهاست و گورِ باورها نه سُرنایی برای شادی، که نایِ لالهی پرپر؛ به هر سو میکِشَم، چشمیست که پلک نگشوده و این «بودنِ» من آهیست زِ سَردابِ فرداها؛ زمان، چون موریانهای بر پیکرِ امید میخورد و میتراشد هرچه بود و هست را؛ و ما در تماشای این مکیدن، ساکتیم.»
این جمله بهجای اینکه فضای عاشقانه یا تراژیک رو بسازه، بیشتر فضایی فلسفی و انتزاعی ایجاد کرده که ممکنه خواننده رو از هدف اصلی دلنوشته دور کنه.
۴- لحن:
لحن بهطور کلی توی این دلنوشته سنگین و غمگینه، اما توی برخی مواقع بیش از حد جدی و فلسفی میشه و از حس واقعی فاصله میگیره. البته فقط توی یک یا دو پارت این موضوع بوجود اومده و در اصل لحن روایت کاملا رعایت شده.
مثال:
«آیینهی دیوار، رازِ چینهای پیری را به رخم میکشد، بیهیچ رحم و شفقت؛ نفس، ریسمانی نازک میانِ مرگ و زندگیست و هر تپش، کندنِ سنگی از بارِ سنگینِ گناهست؛ سایهها میرقصند در تالارِ قلبم، بیصدا رقصی از اندوه که پایانش به نیستی میانجامد و یادِ تو، میخِ کهنهایست بر این دیوارِ سست.»
این جمله از نظر لحن سنگینه که ممکنه درک اون برای خوانندهها دشوار باشه. برخی استعارهها و جملات فلسفی میتونن حس واقعی و انسانی که معمولاً در دلنوشتهها باید باشن رو کمرنگ کنن.
۵- ساختار جملات و انسجام:
توی این دلنوشته من واقعا جملات رو خیلی شدید دوست داشتم. جملات معنای زیادی دارن و من از جملات پیچیده خیلی خوشم میاد اما...
ساختار جملات توی برخی قسمتها میتونه خیلی پیچیده و غیرمنسجم باشه. این پیچیدگی ممکنه باعث بشه که خواننده نتونه بهراحتی پیامی که نویسنده میخواد انتقال بده رو درک کنه.
مثال: «پردهی رخسارِ صبح، خاکی از مِه پوشیده و هر نجوایی تیریست بر قلبِ سکوتِ دیرین؛ از لبانِ خشکِ این زمین جز خارِ تردید نرویید چشمِ امید، پَریست که بالِش شکسته است؛ ما میراثدارِ تلخیِ انگورِ نارسیدهایم که در کامِ روزگار، فقط مزهی زهر داد و هر دم عهدِ دیرین را به عرقِ سرد میشوید.»
این جمله شامل ترکیبهای مختلف استعاریه که باعث شده پیام اصلی گم بشه. جملات طولانی و پر از استعاره باعث میشه که انسجام متن کماهمیت و کمرنگ بشه.
۶- واژگان و آرایه
متن سرشار از آرایههاست و به شدت توی استفاده از واژگان مختلف غنیه و این یک نکتهی مثبته که بدونیم نویسنده واقعا مغزش برای نوشتن خوب کار میکنه.
ولی توی دلنوشته بهتره استفاده از واژگان یکم از حدمعمول سبکتر باشه تا خواننده به درونِ نویسنده راه پیدا کنه.
«سکوتِ مفرطِ این اتاق، پژواکِ گمشدهی صداهاییست که هیچگاه مجالِ ظهور نیافتند؛ بارِ سنگینی از آنچه میتوانست باشد، بر شانههایم سنگینی میکند.»
این جمله استفاده زیاد از واژههای سنگین و پر از آرایهها رو نشون میده، خیلی زیباست و واقعا واژهها کنار هم خیلی خوب چیده شدن اما میتونه احساسات واقعی و ملموس رو کمرنگ کنه در عین حال، استفاده از "
سکوتِ مفرط" و "
پژواکِ گمشده" ممکنه کمی به انتزاعی شدن متن منجر بشه.
۷- اصول نگارشی:
توی این متن ۹۶ درصد اصول نگارشی رعایت شدن اما توی یکسری موارد استفاده از ویرگول و ویرگول نقطهای زیاده که ممکنه خواننده رو گیج کنه.
«زمان، چون موریانهای بر پیکرِ امید میخورد و میتراشد هرچه بود و هست را؛ و ما در تماشای این مکیدن، ساکتیم.»
مثلاً در این مورد قبل از حرف واو ما هیچوقت ویرگول یا ویرگول نقطهای نمیزاریم.
پیشنهاد:
«زمان، چون موریانهای بر پیکر امید میخورد و میتراشید هرچه بود و هست را و ما؛ در تماشای این مکیدن ساکتیم.»
و در آخر سخن منتقد برای نویسندهی خوشقلم:
"
زنگار آرزو" یه دلنوشته با حس و حال خیلی عمیق و شاعرانهست. نویسنده با زبان پیچیده و تصاویر قوی، تونسته فضای غمگینی از آرزوهای شکست خورده و حسرتهای از دست رفته بسازه.
در کل باید بگم من خودم این دلنوشته رو کاملا حس کردم و باهاش ارتباط گرفتم. از زیبایی قلمت هرچی بگم کمه چون واقعا خیلی خوب تونستی واژهها رو کنار هم بچینی.
این دلنوشته یه اثر خیلی زیبا و غنی از نظر معناییه ولی شاید، اگر کمی سادهتر و شفافتر نوشته بشه تاثیر بیشتری روی مخاطب میذاره. این نوشتهها برای کسایی که دوست دارن متنهای سنگین و فلسفی بخونن خوبه ولی ممکنه برای کسایی که دنبال یه پیام روشنتر هستن، کمی سخت باشه.
یادت نره«
توان نوشتنِ تو، بیپایان است.» موفق باشی عزیزجان.