به نام کاتب کتاب مبین
نقد داستان کوتاه خونخواه
اثر حسین یحیائی
منتقد zeynabgol
ارکان اولیه
1.عنوان داستان
داستان درباره ماریان باخمایر است که انتقام دخترش را گرفت و به خون خواهی از او، عدالت را نه به وسیله قانون که به دست خودش اجرا کرد. عنوان مختصر، مفید و گویای مطلب است.
2.ژانر های انتخابی
ژانر جنایی به درستی انتخاب شده است.
3.خلاصه داستان
خلاصه داستان حقیقت تاریخی زنذگی آنا و ماریان را روایت میکند که کاربردی است. زندگی ماریان باخمایر به خودی خود جذاب است و نویسنده از این قضیه در جذابیت خلاصه به خوبی استفاده کرده است: درندگی حقیقت.
4.مقدمه داستان
مقدمه گویای فضای داستان و کاملا مناسب است، اما میتواند طولانیتر باشد.
ارکان میانی
1.آغاز داستان
داستام از لحظه انتقام آغاز میشود، مثل یک گزارش. آغاز درست و جذابی است، همچنان که شهرت داستان ماریان باخمایر به خاطر لحظه انتقام است. داستان هوشمندانه و با نثر مناسبی آغاز میشود و تصویرسازی موثری دارد.
2.میانه داستان
میانه داستان به گذشته برمیگردد. به زمانی که آنای کوچک زنده بود. هر پارت، داستان وحشیتر، شومتر و به طرز شوکهکنندهای جسورانهتر میشود. نویسنده از بیان حقیقت به همان شکلی که بوده، پروایی ندارد. دالوگها و صحنهها دقیق، طراحی شده، مختصر و دقیقا به اندازه پدیده پدوفیلیا هولناک و شوم هستند. نگاههای کلاوس، زبان بدن او و دیالوگهایش، بار سنگین و تیره یک متجاوز بالقوه را حتی قبل از قتل آنا منتقل میکنند. معصومیت و غریزه آنای کوچک به درستی به تصویر کشیده میشود و او را از کلیشه تصویر یک دخترک یک بعدی و صرفا یک مقتول بیرون میآورد، و ماریان را در سوگ آنا به درستی از یک مادر معمولی و پرمشغله به یک قاتل تبدیل میکند.
میانه داستان کوتاه، مختصر و به ژرزی فراکوش نشدنی سنگین است و به همان اندازه، تحسین برانگیز. میتوانست کشش بیشتری داشته باشد، اما برای سطح یک داستانک عالی است.
3.پایان داستان
داستانک در پایان دوباره به آغاز برمیگردد، دستیگری کلاوس و حالا ما میدانیم چرا ماریان اسلحه را روی او خالی کرد- این بار ماریان از طرف همه ما او را به قتل میرساند. درست مثل آغاز، داستان با بازگشت به حقیقت به پایان میرسد: تصویر گور مشترک ماریان و آنا، پایان مناسبی است(گرچه دیالوگ پایانی ماریان که از واقعی بودن یا نبودن آن اطلاعی ندارم، کمی کلیشهای است.)
4.شخصیتپردازی
شخصیت پردازی قدرتمند و سنگین انجام شده است. قویترین شخصیت بیشک کلاوس است که سایهاش همه جا احساس میشود. او با بددهنی محض، نگاههای جن*سی سنگین به تقریبا همه و شومی سنگین رفتارهایش با آنا، شخصیت قدرتمندی دارد.
شخصیت ماریان به صورت بالقوه پتانسیل یک قوس خیلی سنگین در قالب یک رمان طولانی را دارد، اما در سطح داستان خوب کار شده است.
آنا نیز چنان که گفتم، از قالب یک مقتول صرف، تا یک دخترک عادی با غریزه معمولی و رفتار معمولی گسترش داده شده که تحسین برانگیز است.
بقیه شخصیتها به قدرت این سه نیستند چرا که از ریشه حقیقی نیستند، اما در حد یک داستانک ایراد واضحی ندارند.
5.توصیفات
توضیفات در حد پارتهای کوتاه داستان کافی هستند و در نقاط خاصی در حد لزوم ارتقا مییابند، اما میتوانستند بهتر باشند. شما فضای سنگین قصه را به درستی درک کردید؛ با توصیفات بهتر، بهتر منتقلش کنید.
ارکان پایانی
1.ایده
ایده های واقعی و تاریخی کم نیستند و قصه ماریان باخمایر از جذابترینهاست. ایده عالی است.
2.توصیه منتقد
کمی روی توصیفات کار کنید، و اینکه یک پیشنهاد: شما فضای جنایی را به خوبی درک میکنید و برای توصیفات تاریک به تمرین نیاز دارید؛ چرا دست به نوشتن یک مجموعه داستان کوتاه درباره پرونده های این چنینی نمیزنید؟ ماریان باخمایر ماهی بزرگی است، اما شما در ناشن دادن کلاوس درخشیدید. چرا قاتل های دیگری را به تصویر نکشید؟ جفری دامر؟ نسخه های ایرانی مثل اصغر قاتل؟ خفاش شب؟
3.سخن منتقد
در اینجا حتما باید بگویم که جلد یا کاور رمان به شدتتتتت نامناسب است. به هیچ عنوان نه به ژانر، نه به داستان و نه به اسم داستان میخورد. در اسرع وقت جلد را عوض کنید(تا وقتی عکس سنگین و پراحساس خود ماریان باخمایر در حال شلیک به قاتل دخترش هست، چرا هوش مصنوعی؟)
مانا و موفق باشید(بیصبرانه منتظر مجموعه داستان هستم.)