نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,396
پسندها
پسندها
4,796
امتیازها
امتیازها
328
سکه
757
الهی به امید تو :two_hearts:


از من و تو
از ما
از آن‌ آتشِ بی وقفه
از آن عطشِ بی پایان
جز تکرار مکررات
چیزی به جا نماند
تلخ بود
ولی واقعیت داشت
که حیاتِ عشق
در نرسیدن بود!

طاهره اباذری هریس

b66019_25IMG-20251219-090102-190.jpg
 
درست خاطرم نیست!
همین دیشب بود
یا شبِ قبلش
چشم که بستم
آمدی و نشستی پشت پلک‌هام!
بوی خاک باران خورده
پیچید توی کوچه پس کوچه های خیالم...
صبح اما
نه خبری از تو بود،
نه اثری از باران
نه نشانی از روشنی!
نبودی
و امروز هم
مانند دیروز
مانند هر روزِ دیگری
شب بود و
شب است و
شب خواهد ماند...
تا همیشه
تا بی نهایت!

طاهره اباذری هریس

4bad19_25IMG-20251219-091142-663.jpg
 
کف دستای عرق کرده‌مو با استرس کشیدم به لباسم و زمزمه کردم
- یکم دیگه اعلام می‌کنن نتیجه هارو!
با آرامشی که توی اون لحظه بعید بود لبخند زد و سرشو کج کرد سمتم
+ دستتو میدی؟!
دستشو که که گرفت سمتم، با تعجب نگاهش کردم. من بخاطر اون داشتم از اضطراب می‌مردم و خودش...
انگار نه انگار!
منتظر بود هنوز؛ دستمو گذاشتم توو دستش، لبخندش وسیع تر شد...
+ حالا چه فرقی می‌کنه چی باشه نتیجه؟!
چه فرقی می‌کنه بشه یا نشه؟! چه فرقی می‌کنه چندبار و برای بار چندم قراره زمین بخورم؟!
این دستا بهم قوت قلب میده برای ادامه دادن، امید میده برای جانزدن، توان میده برای دوباره سرپا شدن...
نرم پشت دستمو بوسید
+ مهم همین با هم بودنه ست، مهم بودنته. بقیه شو راست و ریس می‌کنیم...
با هم!

لبخندش به منم سرایت کرد. چه آرامشی داشت دستاش!
صداش پر از حس خوب بود
+ استرس داری باز؟!
نیشم باز شد ناخودآگاه. استرسِ چی وقتی باهمیم، وقتی هیچ تلخی قرار نیست کمرنگ کنه شیرینِ بودنشو...
دستشو محکم تر گرفتم‌ توی دستم.
- استرس؟! چی هست اصلا! خوردنیه یا پوشیدنی؟! چجوری نوشته میشه حالا؟!
خندید به حالتِ صورتِ پر از شیطنتم،
خندیدم از خنده ش...
خدا هم انگار خندید از خنده مون!

طاهره اباذری هریس
 
عقب
بالا پایین