نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,418
پسندها
پسندها
4,942
امتیازها
امتیازها
328
سکه
797
الهی به امید تو :two_hearts:


از من و تو
از ما
از آن‌ آتشِ بی وقفه
از آن عطشِ بی پایان
جز تکرار مکررات
چیزی به جا نماند
تلخ بود
ولی واقعیت داشت
که حیاتِ عشق
در نرسیدن بود!

طاهره اباذری هریس

b66019_25IMG-20251219-090102-190.jpg
 
درست خاطرم نیست!
همین دیشب بود
یا شبِ قبلش
چشم که بستم
آمدی و نشستی پشت پلک‌هام!
بوی خاک باران خورده
پیچید توی کوچه پس کوچه های خیالم...
صبح اما
نه خبری از تو بود،
نه اثری از باران
نه نشانی از روشنی!
نبودی
و امروز هم
مانند دیروز
مانند هر روزِ دیگری
شب بود و
شب است و
شب خواهد ماند...
تا همیشه
تا بی نهایت!

طاهره اباذری هریس

4bad19_25IMG-20251219-091142-663.jpg
 
کف دستای عرق کرده‌مو با استرس کشیدم به لباسم و زمزمه کردم
- یکم دیگه اعلام می‌کنن نتیجه هارو!
با آرامشی که توی اون لحظه بعید بود لبخند زد و سرشو کج کرد سمتم
+ دستتو میدی؟!
دستشو که که گرفت سمتم، با تعجب نگاهش کردم. من بخاطر اون داشتم از اضطراب می‌مردم و خودش...
انگار نه انگار!
منتظر بود هنوز؛ دستمو گذاشتم توو دستش، لبخندش وسیع تر شد...
+ حالا چه فرقی می‌کنه چی باشه نتیجه؟!
چه فرقی می‌کنه بشه یا نشه؟! چه فرقی می‌کنه چندبار و برای بار چندم قراره زمین بخورم؟!
این دستا بهم قوت قلب میده برای ادامه دادن، امید میده برای جانزدن، توان میده برای دوباره سرپا شدن...
نرم پشت دستمو بوسید
+ مهم همین با هم بودنه ست، مهم بودنته. بقیه شو راست و ریس می‌کنیم...
با هم!

لبخندش به منم سرایت کرد. چه آرامشی داشت دستاش!
صداش پر از حس خوب بود
+ استرس داری باز؟!
نیشم باز شد ناخودآگاه. استرسِ چی وقتی باهمیم، وقتی هیچ تلخی قرار نیست کمرنگ کنه شیرینِ بودنشو...
دستشو محکم تر گرفتم‌ توی دستم.
- استرس؟! چی هست اصلا! خوردنیه یا پوشیدنی؟! چجوری نوشته میشه حالا؟!
خندید به حالتِ صورتِ پر از شیطنتم،
خندیدم از خنده ش...
خدا هم انگار خندید از خنده مون!

طاهره اباذری هریس
 
بیا
دستم را بگیر و از اینجا ببر..
به هرکجا که شد،
به هرکجا که اینجا نیست،
به هرکجا که تو را دارد!
بیا دستم را بگیر
و نجاتم بده از این منِ بی تو..
دورم کن از شهری که تورا ندارد..
خلاصم کن از همه ی آدم هایی که تو نیستند..
بیا و برگرد..
جوری که انگار هیچ وقت نرفته ای!

طاهره اباذری هریس

989a20_25IMG-20251219-210711-971.jpg
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
در پیچ و واپیچ حرف های هزار تویی که بوی حلوا و الرحمن می‌داد، بوی بار سفر بستن و رفتن..
اما بی من!

من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
درون تابوتی به اندازه ی چمدانی کوچک، کنار در نیمه بازی که برای آمدن نبود!

من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
جایی میان چروک های پیراهنی که بوی نا آشنای تلخ و دلچسبش به جای عطر شیرین و آشنای همیشگی جان می‌گرفت!

من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
لابلای شب موهای کسی که به جای من، دست غریبه ای میان دریای مواجش پیچ و تاب ‌می‌خورد برای اولین بار!

من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
موقع گره خوردنِ هرمِ دلخواهِ دستی که سهم من بود و گمان می‌کردم هست و خواهد بود در گرمای دست های لعنتیِ هر کسی غیر از من!

من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
در برزخِ جهنمی شدن بهشت آغوشی که پناه تازه واردی شده بود که هیچ شبیهِ من نبود!

من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
میان تکه پاره های عکس های دوتایی قدیمی و خرده ریز های بی ارزش
دلی بی صاحب و بغض های بدونِ گریه
و خنده های گریه دار‌ و شب های بیداری و روزهای بی تابی!

من قبلا مرده بودم
به عزت و شرف لا اله الا الله
به وقت پیام های نرسیده ی سرگردان در سیم های مخابرات و تماس های مانده پشت بوق اشغالِ همیشگی و قرارهای بی قرار و یک عمر انتظارِ بی پایان!

من قبلا مرده بودم،
در غربت نگاهی که روزگاری آشناترینم بود..
به عزت و شرف لا اله الا الله!

طاهره اباذری هریس

850320_25IMG-20251220-044632-908.jpg
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: NAHIT
عقب
بالا پایین