یه شب تا صبح بیدار بودم ،
راه رفتم خیره به دیوار تو هم،
ساعت چهار چراغ روشن،
توو فکر اینکه باید چیکار کنم،
به شب تا صبح دود کردم هرچی ساخته بودم از تو خورد کردم،
الان نبین خونسردم این شکلی خودمو مجبور کردم،
سخت بود ولی باید میرفت،امید نداشت انگار با من میگشت،
همه چیو دارم میگم دوست دارم خوشبخت شه با هرکی هست،
سخت بود باید زمان میبرد فقط فیلتر سیگار به لبام میخورد،
چی بود اولش الان چی شد تش هر چیه سر من خراب میشد،
دیر وقت بود یادمه دقیقا روحتو عذاب داد با همه پریدن،
عوض کردم راهمو سریع تر،اون فکر میکرد من با همه همینم،
غصه گلوشو فشار میداد،منم رو هم نمیرفتن چشام زیاد،
میشنوی منو صدام میاد دلم تنگ میشه واسه بچه بازیات،
ورس ۲
نشد با هم جور در بیاد،گاهی عصبیم میکرد اون خونسردیاش،
امیدوارم زودتر بیاد،توام زودتر تموم شه دلتنگیات،
چقد همه چیو بد ریختی به هم درست نمیشه بهش هر شکلی بدم،
چجوری درکش میشه کرد،تموم شده داشتیم هر حسی به هم،
خودت نیستی یادت چی میگه اون دسته گل کنارت چی میگه،
هیچی عین سابق نمیشه ،فکرای خوب کنی خوابت بگیره،
کم میشه از این حس خواستن نه،مث اونکه رفت تا نصفه راه برگشت،
دیگه قشنگ نی اشتباه کردن،تصمیم گرفت و ازدواج کرد رفت،
دید با من که نمیصرفه،دیگه واسه تفریح جایی نمیرفتیم،
با اون اکیپا نمیگشتیم،رفت تا همه چی خراب شه با یه تصمیم،
خوب شد اما دلتنگیام نه،آشناها رو همه چی قیمت میزاشتن،
سر هرچیزی منت میزاشت،توو من تخم نفرت میکاشتن..