صورتی چارگوش و شاید استخونی که مدتی دیگه لپ نداره و چال هاش روز به روز بیشتر به چشم میان! بالبهایی ظریف و تپلی که یادگار مادر بزرگ خدا بیامرزه شه و همه عاشق اینن که بخنده! که اونوقت جدیت توی چشمهاشم رنگ دریای آروم درونش و میگیره و دلت می خواد بپری تو اون لحظه های با انرژیش! و لبخند بزنی به معصومیت صورتش وقتی برات حرف میزنه و قصه میگه! 

آخرین ویرایش توسط مدیر: