در حال تایپ داستان کوتاه دختری از تبار سختی | فاطمه احمدهیویدی کاربر انجمن کافه نویسندگان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نام داستان: دختری از تبار سختی
نام نویسنده: فاطمه احمدهیویدی
ناظر: @ماه نــاز
ژانر:عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
دختری با تعصبات سخت خانواده که هیچ‌وقت روی خوب زندگی رو ندید. کسی که خانواده و حامی نداشت اما پس از مدت‌ها عاشق شد، ولی ... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
1488-png.2733



نویسنده عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان ، برای منتشر کردن داستان‌کوتاه خود، خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کوتاه خود، قوانین زیر را مطالعه بفرمایید.

قوانین تایپ داستان کوتاه


و زمانی که داستان‌کوتاه شما، به پایان رسید، می‌توانید در این تاپیک اعلام کنید تا بعد از بررسی و مُهر صلاحیت، داستان‌کوتاه شما به روی صحفه‌ی سایت برود.

تاپیک جامع اعلام تایپ داستان کوتاه

|مدیریت‌بخش‌کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پارت_۱

زنگ آخر بود، عصبی بودم و منتظر بودم که زنگ بخوره، تا به سمت خونه راه بیوفتم. زیرلب شروع کردم به شمردن 1 ... 2 ... 3 ... 4 .... 5 با شنیدن صدای زنگ لبخند عمیقی روی لبهام نشست. کار همیشه‌م بود؛ وقتی میدیدم نزدیکه زنگه و حوصله‌م سر میره تا 10 می‌شمردم تا زنگ بخوره و نیمکت آخر که میشینم، کسی هواسش به من نیست و از این بابت هم خیالم راحته که دبیرا گیر نمیدن.
وسایل هام رو آروم آروم جمع کردم و به سمت در کلاس رفتم و خارج شدم. توجهی به بقیه نکردم که چجور خارج میشن؛ هرچند که همه جوری به سمت بیرون پرواز میکنن که انگار تا الان تو قفس نگه‌شون داشته‌اند! کم از قفس نیست؛ ولی خب...
از مدرسه تا خونه‌مون 3 خیابون فاصله بود و من ترجیح میدم پیاده برم تا با سرویس! هرچند که پدر و داداش با تعصبم از این کار من اصلا خوششون نمیاد؛ ولی خب دیگه باید بپذیرن که نمیتونن منو تو قفس نگه دارن
و باید یه استقلالی بهم بدند.
امروز پنجشنبه بود و ما کلاس تقویتی داشتیم؛ دلم میخواست برم قبرستون، سر خاک خواهرم آناهیتا بنشینم و کمی درد و دل کنم، هرچند که من و اون رابطه صمیمی نداشتیم؛ ولی خب دله دیگه!
دلم میخواد ببینم که بدونه به یادش هستم.
هرچند تنها کسی که به یادشه منم! وگرنه مامان و بابا اون طرف ها اصلا نمیرند.
با صدای بوق ماشین های مزاحم تازه حواسم رو به اطرافم دادم و با دیدن خیابون های که نمیشناختم با وحشت به اطرافم نگاه می‌کردم که لااقل یه‌جایی رو بشناسم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

فاطمه احمدهیویدی

کاربر جدید
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
13
پسندها
پسندها
119
امتیازها
امتیازها
28
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین