فَــرحنآزفَــرحنآز عضو تأیید شده است.

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,701
پسندها
پسندها
1,251
امتیازها
امتیازها
223
سکه
32
آیدای عزیز من
هرچه بیشتر می‌بینمت، احتیاجم به دیدنت بیشتر می‌شود. دیروز چند لحظه‌ای کوتاه بیشتر ندیدمت. تمام سر شب، تنها و بی‌هدف در خیابان‌های تاریک و خلوت این اطراف راه رفتم و به تو فکر کردم. شاید اگر بیرون نمی‌رفتم، می‌توانستم دفعات بیشتری ببینمت، ولی چون به‌ات گفتم که بروی بخوابی و قبول نکردی، ناچار رنج ندیدن تو را به خودم هموار کردم و از خانه بیرون رفتم که بروی استراحت کنی. فکر نمی‌کنی اگر مریض بشوی و بیفتی، با این وضعی که داریم چه خواهد شد؟
در هر حال، ساعات درازی در خیابان‌های خلوت راه رفتم و همان‌طور که گفتم به تو فکر می‌کردم. به شخصیت و خانمی و برازندگی تو، به مهربانیت و به لبخند‌هایت فکر کردم. به حرف‌هایی که از تو شنیده‌ام و اگر چه خیلی زیاد نبود مرا این طور خوشبخت کرده‌اند فکر کردم:
به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.»
جواب دادی: «هر چه این حرف را تکرار کنی، باز هم می خواهم بشنوم.»
این گفت‌و‌گوی کوتاه را مدام، مثل برگردان یک شعر، مثل تم یک قطعه موسیقی، هر لحظه توی ذهن خودم تکرار کردم. جواب تو را، بارها با لهجه شیرین خودت در ذهنم مرور کردم. اما هرگز تصور نکن که حتی یک لحظه توانسته باشم خودم را با تکرار و با مرور این حرف تسکین بدهم. نه!
من تنها موقعی به «تو» فکر نمی‌کنم، که تو با من باشی. همین و بس.


نزدیکی‌های ساعت سه صبح، هفتم خرداد چهل یک.
احمد تو.


«بخشی از نامه اول»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مشاهده فایل‌پیوست 104474

نامه‌های احمد شاملو به آیدا

• انجمن کافه نویسندگان •
از کتاب «مثل خون در رگ‌های من»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نخست ،
دیر زمانی در او نگریستم..
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم؛
در پیرامون من، همه چیزی
به هیات او در آمده بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستت را به من بده؛
دستهای تو با من آشناست..
ای دیریافته، با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می‌گوید..
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام؛
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
• مرگم باد ؛
اگر دمی کوتاه آیم..
از تکرار این پیشِ‌ پا افتاده‌ترین سخن که: دوستت دارم! •
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{من آنچه را احساس باید کرد
یا از نگاه دوست باید خواند
هرگز نمی پرسم
هرگز نمی پرسم که : آیا دوستم داری ؟
قلب من و چشم تو می گوید به من : آری}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{براي شما که عشق ِتان زندگي‌ست

شما که عشقِ تان زندگي‌ست
شما که خشمِ تان مرگ است

شما که تابانده‌ايد در يأسِ آسمان‌ها
اميد ستارگان را

شما که به وجود آورده‌ايد ساليان را
قرون را

و مرداني زاده‌ايد که نوشته‌اند بر چوبه‌ي دارها
يادگارها
و تاريخِ بزرگِ آينده را با اميد
در بطنِ کوچکِ خود پرورده‌ايد}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{تو کجائي ؟
در گستره ي بي مرز اين جهان
تو کجائي ؟
من در دوردست ترين جاي جهان ايستاده ام :
کنار تو
تو کجائي ؟
در گستره ي ناپاک اين جهان
تو کجائي ؟
من در پاک ترين مقام جهان ايستاده ام
بر سبز شور ، اين رود بزرگ که مي سرايد براي تو}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{قلبم را در مجري کهنه ئي
پنهان مي کنم
در اتاقي که دريچه ئيش
نيست
از مهتابي به کوچه تاريک
خم مي شوم
و به جاي همه نوميدان
مي گريم

آه
من حرام شده ام}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
{دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ريشه‌هاي تو را دريافته‌ام
با لبانت براي همه ل*ب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هايت با دستان من آشناست .

در خلوتِ روشن با تو گريسته‌ام
براي خاطرِ زندگان
و در گورستانِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترينِ سرودها را
زيرا که مردگانِ اين سال
عاشق‌ترينِ زندگان بوده‌اند .}
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین