گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند

هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند



تا بریزی دردهایت را درونِ دایره

جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند



عده ای که از شرف بویی نبردند و فقط

نیش هاشان را به مغزِ استخوانت می زنند!



زندگی را خشک-مثل زنده رودت-می کنند

با تبر بر ریشه ی نصف جهانت می زنند



چون براشان جای استکبار را پُر کرده ای

با تمسخر مشتِ محکم بر دهانت می زنند!



پیش ترها مخفیانه بر زمینت می زدند

تازگی ها آشکارا آسمانت می زنند!



آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان

دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند



امید صباغ نو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
به جای این که در شبهای من خورشید بگذارید

فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید



همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم

به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید



همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم

مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!



خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم

به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید



ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است

خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!



گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش

شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید



امید صباغ نو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
دلم گرفته چنان ابرهای پاییزی

بخوان برای من امشب ترانه ای، چیزی...



چقدر فاصله افتاده بین بودنمان

من این ورِ میز، امّا تو آن ورِ میزی...



تو از حوالیِ «مرداد» خسته آمده ای

تو یادگارِ چهل غربتِ غم انگیزی



درونِ حسّ خودت آنچنان فرو رفتی

گمان کنم که بدلکارِ نقش چنگیزی!



کلاه گرچه سرت نیست، شالِ «سبز»ت را-

بگو کجای شبِ تیره ام می آویزی؟!



«زن»ی و از همه مردانِ شهر «مرد»تری!

گذشته است گلویت هم از دمِ تیزی



بیا مُرادِ دلم باش بعد ازین-اصلاً

که گفته است که مرد است شمسِ تبریزی؟!



تو عاشقانه ترین رود سرزمین منی

که هیچ وقت به دریای من نمی ریزی!



امید صباغ نو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: IMN.7
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین