کی میدونه ادما باید چندبار دلتنگِ یه چیزی بشن
تا فراموشش کنن؟
اگه دلتنگی برگ باشه و فراموشی پاییز،
آخر پاییز که بشه باید همه برگات بریزه و فراموش کنی ،
اما میدونی من همیشه یه درخت کاجم .
نمیریزه این دلتنگیا از تنم.
?
پاییز اگه دختر بود از نزدیک دلبر بود و از دور زهره بر
پاییز یه دختر عاشق و سر به هوا بود که تو حیاط خونشون میدوید و قهقهه میزد
با لاکای قرمز و موهای فر و بلند
با دامن چین چین خردلی
یهویی آروم میشد و زیر درخت بید مجنون، میشست به نقاشی کردن منظرهی روبروش...
حین قلم کشیدن یاد اولین عشقش میفتاد و محزون به نقطه خیره میشد...!
قرارمون باشه یه عصرِ بارونخوردهی پاییزی، یه پیاده روی خلوت...
که دستمو بگیری و تا بیام بگم خسته شدم، بگی یه کم دیگهم قدم بزنیم
که طبقِ معمولِ پاییز که آدم سر درنمیاره چی بپوشه، لباس گرم نپوشم و یهو باد شه یخ کنم و بگی بدوییم گرمت شه تا برسیم به اولین کافه و بریم بشینیم قهوه با طعم لبخند و نگاه بخوریم
قرارمون باشه پاییز اونجا که هوهوی باد صدامونو تو خودش گم میکنه و جوری همو ب*غل میکنیم باد نتونه از بینمون رد شه و من جوری که نفسام بخوره به گردنت، زیرِ گوشت بگم: دیدی ما رسمِ پاییزو عوض کردیم؟
دیدی پاییز فصلِ اومدنه نه رفتن؟
آخه منی که به این دنیاام تو پاییز اومدم، از دنیای کی تو پاییز دل بکنم برم؟
پاییز فصل اومدنه نه رفتن. اینو از هوای عاشقانهی هر عصرش و عکسای نارنجیِ دونفرهشم میفهمن همه و خودشونو میزنن به اون راه...
پس قرارمون شد پاییز باشه؟